بازطراحی «استراگل»؛ طرحی برای فروپاشی جهان عرب

به نقل از منابع تحلیلی

بعد از «جنگ سوئز» در 1956 و شکست در به‌زانودرآوردن و مطیع‌کردن مصرِ دورانِ «جمال عبدالناصر»، طرحی ازسوی آمریکا به‌نام «استراگل» طراحی شد که در آن، روی سرنگونی سوریه تمرکز و تأکید شد؛ سقوط سوریه مستقیماً به انزوای مصر و متعاقباً «فروپاشی جهان عرب» منجر خواهد شد. اولین هدف دراین‌طرح، «وحدت داخلی» سوریه عنوان شد؛ انسجام و یکپارچگی آن موجب می‌شد سدی مَنیع و قوی در برابر فشارهای اسرائیل، مداخلات ترکیه، توطئه‌های کودتای نظامی و تهاجم خارجی؛ به‌ویژه ازسوی کشور عراق دوران «نوری السعید» باشد؛ نخست‌وزیری که درآن‌مقطع تاریخی بیش از هر سیاستمدار منطقه‌ای دیگری در جهان عرب به‌دنبال ائتلاف‌ها و هم‌پیمانی‌های نظامی در منطقه بود.

به   گزارش نبأخبر،تحولات اخیر سوریه را باید در چارچوب طرحی قدیمی ارزیابی کرد که آمریکایی‌ها با هدف تقسیم سوریه آن‌را پایه‌ریزی کردند؛ اما موفق به پیاده‌سازی آن نشدند. هدف‌قراردادن موجودیت، هویت و نقش سوریه، موضوعی نیست که همین‌امروز در محافل سیاسی آمریکایی-صهیونیستی موردبحث قرار گرفته باشند؛ بلکه ریشه در تاریخ و این واقعیت دارد که باتوجه‌به جغرافیای سیاسی، اگر سوریه سقوط کند، مصر نیز تضعیف خواهد شد و کلِ جهان عرب مصونیت خود را در برابر فروپاشی و حاکمیت بر سرنوشتش از دست خواهد داد و این، یکی از بدیهیات نظریه امنیت ملی‌ست.

بعد از «جنگ سوئز» در 1956 و شکست در به‌زانودرآوردن و مطیع‌کردن مصرِ دورانِ «جمال عبدالناصر»، طرحی ازسوی آمریکا به‌نام «استراگل» طراحی شد که در آن، روی سرنگونی سوریه تمرکز و تأکید شد؛ سقوط سوریه مستقیماً به انزوای مصر و متعاقباً «فروپاشی جهان عرب» منجر خواهد شد. اولین هدف دراین‌طرح، «وحدت داخلی» سوریه عنوان شد؛ انسجام و یکپارچگی آن موجب می‌شد سدی مَنیع و قوی در برابر فشارهای اسرائیل، مداخلات ترکیه، توطئه‌های کودتای نظامی و تهاجم خارجی؛ به‌ویژه ازسوی کشور عراق دوران «نوری السعید» باشد؛ نخست‌وزیری که درآن‌مقطع تاریخی بیش از هر سیاستمدار منطقه‌ای دیگری در جهان عرب به‌دنبال ائتلاف‌ها و هم‌پیمانی‌های نظامی در منطقه بود. به‌گزارش قبس زعفرانی (فارس)؛ موقعیت جغرافیایی، به سوریه این امکان را نمی‌داد که به هیچ بهانه‌ای برای منزوی‌کردن خود متوسل شود یا خود را از سرنوشت جهان عرب جدا کند. این باعث شد تا سوریه به کانون گرایش‌های ناسیونالیستی عربی؛ و سَدی در برابر «پان‌ترکیسم» تبدیل شود که ازآن‌زمان سودای بخش‌هایی از سوریه را با شعار «احیای امپراتوری عثمانی» در سر داشت. اصلاً توصیفی مبالغه‌آمیز نیست اگر گفته شود: «سوریه، قلب تپنده جهان عرب» است؛ این‌کشور به‌حکم موقعیت جغرافیایی‌اش، مرکز جهان عرب است، به‌حکم مرزهایش با فلسطین اشغالی، مهم‌ترین طرفِ رویارویی با اسرائیل است، به‌حکم برخورداری از سواحل مدیترانه، مرکزی راهبردی و به‌حکم ارتباطش با شبه‌جزیره العرب از حیث منابع نفتی همواره درطول‌تاریخ هدف غرب و منافع آن بوده است؛ بنابراین، سرنوشت سوریه، سرنوشت همه کشورهای عربی؛ و سرنوشت مردم سوریه، سرنوشت همه ملل جهان عرب است. این حقایقی‌ست که با حمله مجدد گروه‌های تروریستی تکفیریِ موردحمایت آمریکا، اسرائیل و ترکیه به «حلب»؛ پایتخت اقتصادی سوریه و مهم‌ترین شهر این‌کشور بعد از دمشق، باردیگر موردتأکید قرار گرفت. تحولات اخیر سوریه بیش‌ازهرچیز هشدار کودتاها و تغییرات راهبردی‌ست که همه منطقه را تحت‌تأثیر قرار خواهد داد؛ اما اعراب در دنیای بی‌خبریِ خویش بسر می‌برند. مسئله سوریه، آن‌قدرکه به موجودیت خودِ سوریه ارتباط پیدا می‌کند، با موضوع «بشار اسد» و آینده نظام وی ارتباط پیدا نمی‌کند. اینکه معارضانی در سوریه وجود دارند که به سیاست‌های نظام اعتراض و انتقاد دارند، امری وارد است و در همه نظام‌ها به‌چشم می‌خورد؛ اما ابراز خوشحالی از پیشروی‌ گروه‌های تروریستی تکفیریِ مزدور ترکیه و اسرائیل و آمریکا موضوعی دیگر است. انتخاب روز «اعلام آتش‌بس در جبهه لبنان» برای آغاز دور جدید حملات گروه‌های مسلح تروریستی برای اشغال «حلب»، اقدامی کاملاً برنامه‌ریزی‌شده برای روشن‌کردن آتش جنگ در جغرافیای خاورمیانه برای اهداف گسترده‌تر و خطرناک‌تر است. توافق آتش‌بس درعین‌حال‌که اجباری بود، شکننده هم بود؛ همان‌طورکه خود بنیامین نتانیاهو اذعان کرد. توافق آتش‌بس اجباری بود؛ چراکه ارتش اسرائیل در جبهه لبنان به‌شدت فرسوده شده بود و نیاز مبرمی به سلاح و مهمات جدید داشت و شکننده بود؛ چون توافق خلأها و شکاف‌های بسیاری دارد که باعث می‌شود مدت طولانی دوام نیاورد. اسرائیل می‌خواست آنچه را که با زورِ سلاح نتوانسته بود به‌دست بیاورد، با مذاکره به‌دست آورد. هدف این سند، ازبین‌بردن تسلیحات حزب‌الله و اعمال محدودیت‌های شدید برای جلوگیری از رسیدن تدارکات به آن، از مرز سوریه بود. تفاوت اساسی بین اینکه «مقاومت» سلاح خود را تسلیم دولت کند با اینکه تحمیل حاکمیت بر «مقاومت» وجود دارد؛ دراین‌صورت اسرائیل اجازه می‌یابد به‌بهانه دفاع‌ازخود حریم هوایی‌اش را نقض کند و مرتکب هر جنایتی شود. ازآنجایی‌که «مقاومت» تن به حالت دوم نخواهد داد؛ لذا اسرائیل باید قبضه خود را در سوریه و مرزهایش تحکیم کند که تحکیم این قبضه نه‌تنها ارتباط مقاومت را قطع خواهد کرد؛ بلکه چهره مشرق عربی را بالکل تغییر خواهد داد. این دقیقاً فحوای سخنانی بود که نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل ایراد کرد؛ آنجاکه بارها از «خاورمیانه جدید» سخن گفت که در آن، غزه و لبنان هدف اصلی بودند. به‌همین‌دلیل نتانیاهو پیش از آتش‌بس به بشار اسد هشدار داد که از ارسال سلاح به حزب‌الله از خاک سوریه خودداری کند و با آتش، بازی نکند؛ او می‌دانست تا سوریه هست، خاورمیانه جدید موردنظرش شکل نخواهد گرفت. دراین‌بین، ترکیه اجرای مأموریت را برعهده گرفت؛ اگرچه به‌ظاهر دراعتراض‌به جنگ نسل‌کشی در غزه روابط خود را با تل‌آویو قطع کرده بود؛ این، نقطه‌عطف بزرگی بود. ترکیه خود را صرف بسیج گروه‌های تروریستی تکفیری؛ ازجمله «هیئت تحریر شام» (همان جبهه النصره سابق)؛ شاخه «القاعده» در سوریه کرد که در فهرست گروه‌های تروریستی بین‌المللی قرار داشت و آن‌را به جدیدترین پهپادها و موشک‌ها مجهز کرد تا پرچم‌دار دور جدید حملات باشد. پس آنچه حملات ناگهانی علیه «حلب» عنوان شد، همگی با اطلاع آنکارا و هماهنگی با آمریکا و اسرائیل بود. این‌گونه بود که «ائتلاف ضرورت» شامل روسیه و ایران و ترکیه و تفاهم‌های به‌دست‌آمده در «آستانه» فروپاشید. اقدام ترکیه درواقع کودتا علیه طرح ازسرگیری روابط آنکارا و دمشق با شرایط موردنظر ترک‌ها بود که اسد از پذیرفتنِ آن امتناع کرده بود. این موضع‌گیری که هم‌اکنون با پیروزی‌هایی همراه شده، موضعی نیست که غبطه آن‌را خورد؛ چون دراین‌بازی روس‌ها، ایرانی‌ها و حزب‌الله نظاره‌گر نخواهد ماند. آنچه در سوریه شاهد آن هستیم، چیزی جز تلاش برای پیاده‌سازی طرح «استراگل» جهت تقسیم سوریه و مناطق نفوذ نیست. آنچه مهم ارزیابی می‌شود، بی‌تفاوت و خواب جهان عرب در برابر تحولاتی‌ست که سرنوشت آینده آن‌ها را نه به‌سود آن‌ها؛ بلکه به‌سود آمریکا و اسرائیل رقم خواهد زد.

 


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید