عطار‌، آموزگار عرفان ایرانی

به نقل از ( مجالس المونین/ ج2/ص109)

شاعر و طبیب و اهل دلی که به گفته قاضی نورالله شوشتری ، مولوی در خردسالی خود در نیشابور با وی دیدار کرده بود و شیخ عطار ، بهاولد را گفته بود: «این فرزند را گرامی دار، زود باشد که از نفس گرم، آتش به سوختگان عالم زند…»

به گزارش نباءخبر،صوفی پرآوازۀ ایرانی اهل مدح نبود. چندان که خود هم سرود: به عمر خویش مدح کس نگفتم/ دُرّی از بهر دنیا من نسُفتم
بیست‌و‌پنجم فروردین ماه ، روز بزرگداشت عطار نیشابوری صوفی نامدار ایرانی و خراسانی، زاده روستاهای کدکن است است . نیشابوریِ* صاحب نفسی که نه اهل مدح بود‌:

به عمر خویش مدح کس نگفتم
دُرّی از بهر دنیا من نسُفتم

کانال عصر ایران در تلگرام
اپلیکیشن عصر ایران

و نه اهل ورود به های وهوی عوام و غوغای زندگی:

مرا گویند کو عزلت گرفته است
در این عزلت خدارا یار دارم…

شاعر و طبیب و اهل دلی که به گفته قاضی نورالله شوشتری ، مولوی در خردسالی خود در نیشابور با وی دیدار کرده بود و شیخ عطار ، بهاولد را گفته بود: «این فرزند را گرامی دار، زود باشد که از نفس گرم، آتش به سوختگان عالم زند…» ( مجالس المونین/ ج2/ص109)

آیا این همان راز ارادت مولانا به اوست؟:

من آن طوطی رومی ام که از نطقم شکر ریزد
ولیکن در سخن گفتن غلام شیخ عطارم…

غربیان و خاورشناسان بسیار بر آثار او کار کرده اند و برای نمونه منطق الطیر او بارها و به تیراژهای پرشمار در فرنگستان( به قول میرزا ابوالحسن ایلچی!) کار شده و به چاپ رسیده. شوربختانه زندگانی و مرگ شیخ فرید‌الدین عطار در ابر ابهام نهفته است و افسانه هایی که در تاریخ شناخت راست را از ناراست دشوار می‌نند، بر گرد زندگی این عارف نامدار نیز تنیده شده اند. مثلا نگاه کنید حمدالله مستوفی(730ق) در تاریخ گزیده چه اشارتی کوتاه به او دارد:

«…فریدالدین محمد نیشابوری سخنان شور انگیز دارد و اشعار او بسیار است .تذکره‌الاولیا از سخنان اوست و غیره.»

عطار‌، آموزگار عرفان ایرانی

به راستی راز نهان این همه سخن سرایان وعارفان و شاعران و ادیبان و بزرگان و صوفیان که از خاک خراسان برخاسته‌اند چیست؟

سخن را کوتاه می‌کنم ، اما بگذاریم تا شیخ سخن بگوید، و این حکایت از شاهکار ادبیات عرفانی ایران، یعنی منطق الطیر را که سرچشمه‌ای است از عرفان و نیازهای روحی انسان امروزین تقدیم به خوانندگان این یادداشت می کنم. حکایتی از “بیان وادی توحید” که به لطافت و البته سادگی ، معانی عرفانی و درجات عشق را بیان می‌کند:

 

از قضا افتاد معشوقی در آب
عاشقش خود را در افکند از شتاب

چون رسیدند آن دو تن با یک دگر
این یکی پرسید از آن کی بی خبر؟

گر من افتادم درین آب روان
از چه افکندی تو خود را در میان؟

گفت:من خود را در آب انداختم
زآن که خود را از تو می‌نشناختم

روزگاری شد که تا شد بی شکی
با تویی تو، منی من یکی

تو منی یا من تواَم،چند از دویی
یا منی تو، یا توام من، یا تویی

چون تو من باشی و،من تو،بر دواَم
هر دو تن باشیم یک تن،والسلام

* باستانی پاریزی می‌نویسد: نه نورالدین کدکنی … و نه عطار، هیچ کدام نتوانستند کدکن را آنطور سر زبان ها بیندازند که دکتر شفیعی کدکنی انداخت.(حماسه کویر/فصل روستازادگان دانشمند)

 


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید