نقش انگليس در ترور شاه

به نقل از محمد عبدخدایی، رهبر فداییان اسلام

. ترور شاه نتیجه‌ای كه داشت قرارداد گس-گلشاییان بود. در مجلس چهاردهم نماینده چپ‌گرای قوچان ماده‌واحده‌ای به مجلس می‌برد كه این قرارداد در زمان رضاشاه امضا شده و مردم نقشی در مجلس نداشتند كه این قانون لغو می‌شود.

به گزارش نباء خبر، تاریخ ایران سراسر نكات ناگفته‌ای است كه در سینه افراد به یادگار مانده است و هر‌چه از زمان وقوع اتفاقات دور می‌شویم اسرار تاریخی به‌مرور از بین می‌روند، به همین دلیل اهمیت ثبت تاریخ شفاهی و جمع‌آوری آن بسیار زیاد است. دهه 20 و30 دو دهه پرتنش همراه با شخصیت‌های سیاسی بسیاری است كه نكات تاریخی مهمی در آن نهفته است؛ از‌جمله بحث ترور‌های فداییان اسلام و ملی‌شدن صنعت نفت و تقابل این جریان با دکتر مصدق كه دیدگاه‌های متفاوتی در این زمینه وجود دارد.

فداییان اسلام معتقد به لزوم تشكیل دولت اسلامی پس از ملی‌شدن صنعت نفت بودند و خود را به علت ترور حاجعلی رزم‌آرا عامل اصلی ملی‌شدن نفت می‌دانستند، ‌ازاین‌رو، به‌ مناسبت سالروز اعدام مجتبی نواب‌صفوی و برای درك بهتر شرایط زمانی دهه 20 و 30 با محمد عبدخدایی، رهبر فداییان اسلام گفت‌وگو كردیم. عبدخدایی در این گفت‌وگو از آشنایی با نواب‌صفوی، ملی‌شدن صنعت نفت، ترور شاه در سال 27، ترور رزم‌آرا و نقش خود در ترور دكتر فاطمی می‌گوید كه مشروح آن را می‌خوانیم.
‌آشنایی شما با نواب‌صفوی از چه زمانی و چگونه شروع شد؟
‌سال 1320 یك غوغاسالاری عجیبی در ایران به وجود آمد چون دیكتاتوری از ایران رفت و فضای بازی به وجود آمد كه كشور هم از سوی سه كشور اشغال شده بود، این اشغال باعث شد افكار متفاوت وارد عرصه سیاسی و اجتماعی مردم شود. درست در شرایطی كه جامعه نیاز به وحدت دارد و وحدت جامعه از زمانی كه تشیع در ایران رشد كرده بنیان‌هایش با شیعه است و حمله به تشیع خوراک روزمره شبه‌روشنفكرانی شد كه احساس می‌کردند ضربه اصلی را از شیعه خورده‌اند كه من در این جهت معتقدم شاید دست خارجی در كار بود چون بعد از جریان تنباكو و مشخص‌شدن قدرت روحانیت، تضعیف روحانیت در دستور كار سیاست‌مداران خارجی قرار گرفت. معروف است كه وقتی ناصرالدین‌شاه به میرزای شیرازی پیغام داد قرارداد تنباكو لغو شد، میرزا شروع به گریه كرد كه گفتند چرا گریه می‌کنید؟ گفت به این علت گریه می‌كنم كه نیرو‌های خارجی از قدرت ما با‌خبر شدند و این موجب عكس‌العمل می‌شود به همین دلیل می‌گویند وقتی ناسیونالیسم با دیكتاتوری رضاخان با الهام از آتاتورك شكل گرفت موجب شد تشیع را تضعیف كنند. در این سالی كه تشیع تضعیف شده بسیاری از شبه‌روشنفكرانی كه به غرب تمایل داشتند پیدا شدند تا علیه شیعه كتاب بنویسند ازجمله آنها كسروی و حكمی‌زاده است. وقتی نگاه می‌كنیم می‌بینیم جو داخلی كشور ما را این افراد از نظر فرهنگی مورد هجمه قرار داده‌اند. كسروی بامداد آزادگان و پرچم را ایجاد كرد، حكمی‌زاده در كاشان علیه شیعه كتاب نوشت و قرارداد اجتماعی روسو بعد از شهریور 20 چاپ شد، نوشته‌های تقی ارانی از جمله ماتریالیسم دیالكتیك بعد از شهریور 20 پخش شد و جدایی دین از سیاست بعد از رنسانس در ایران می‌خواست پیاده شود و روزنامه‌های متفاوتی در این زمینه فعال بودند و باید آن غوغاسالاری را ترسیم كنید تا متوجه شرایط شوید. چون با وحدت تشیع و روحانیون می‌‌توانستند اشغال را از ایران بیرون كنند. نگاه كنید وقتی می‌بینیم آیت‌الله حائری‌یزدی كه در سال 15 از دنیا رفت، در سال 14 نامه‌ای به رضاخان نوشت كه جلوی مهاجرت یهودیان به فلسطین را بگیرید، هنوز دولت فلسطین تشكیل نشده بود؛ در اینجا می‌بینیم این مرجع تقلید چقدر آگاه است. آن زمان كشور ما با تمام تولیداتی كه داشت دچار قحطی شد، چگونه؟ یك لایحه‌ای محمدعلی فروغی به مجلس برد چون نیرو‌های خارجی میهمانان دولت ایران هستند هزینه آنها را دولت ایران پرداخت کرد، در این رابطه آقای فروغی اسكناس چاپ كرد و به نیرو‌های متفقین داد و آنها مواد اساسی لازم كشور را به نام خرید غارت كردند. در این شرایط كسروی و دیگران حمله به شیعه را آغاز كردند و آنچه به نام خرافات بوده به نام واقعیت جلوه دادند تا تشیع و روحانیت را تضعیف كنند. احمد كسروی «شیعه‌گری و صوفی‌گری» را می‌نویسد و تمام این كتاب‌ها علیه شیعه بود. حزب توده در تعلیماتش نظرات ماركس را تدریس می‌کرد و دكتر تقی ‌ارانی كتاب‌های ماتریالیستی می‌نویسد كه در دانشگاه‌ها بین دانشجو‌ها می‌چرخید، نوشته‌های صادق هدایت با آن شرایطی كه داشت در جامعه رشد پیدا می‌كند و یك هجمه عظیم فرهنگی به تشیع وارد می‌شود تا وحدت شیعه را از بین ببرد. در كنفرانس تهران نوشته‌ای وجود دارد كه بعد از شكست آلمان اشغالگران از ایران خارج می‌شوند. آمریكا و انگلیس خارج شدند اما روس‌ها ماندند و خواستند آذربایجان را جدا كنند. از آن طرف قاضی محمد استقلال كردستان را می‌خواست و هر طرف كشور بحث جدایی‌طلبی به پا شده بود و اصل حمله آن با شیعه بود. در آن زمان نواب‌صفوی به ایران می‌آید و با اجازه مراجع بزرگ شروع به فعالیت می‌كند. جریانی در تهران شكل می‌گیرد که شاید این جریان از ذهن بیشتر نویسندگان رفته باشد. استادِ امام، مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی، تأثیر فرهنگی عجیبی روی امام داشت و درست در همان موقع كه نواب در سال 1324، زمانی ‌كه اوج فعالیت كسروی است، از نجف به ایران می‌آید و با آیت‌الله شاه‌آبادی ملاقات می‌كند و 800 تومان پول به نواب صفوی می‌دهند تا ضمن خرید اسلحه غائله كسروی را تمام كند. یك هماهنگی فكری بین نواب‌صفوی و آقای شاه‌آبادی ایجاد می‌شود. آیت‌الله شاه‌آبادی زیربنای حركت شیعه را تبیین می‌كند كه زیاد به این حركت توجه نشده است. نواب‌صفوی پس از حضور در ایران برای بحثی با كسروی درباره تشیع و امامت به «باهماد آزادگان» می‌رود. در آنجا كسروی، نواب را به هشتی خانه‌اش می‌آورد و می‌گوید «بچه سید دوباره به اینجا بیایی می‌دهم تو را بكشند»، بنابراین نواب‌صفوی به كسروی می‌گوید من تو را می‌كشم از آنجا تصمیم می‌گیرند كه كسروی را از بین ببرند و كسروی در چهارراه حشمت‌الدوله مجروح و نواب دستگیر می‌شود. من در آن موقع بچه بودم اما پدرم هم دوره احمد كسروی و خیابانی در طالبیه تبریز بوده و در تبریز نشریه‌ای داشته است كه كسروی نیز یك ‌بار از او برای مجله‌اش درخواست همكاری می‌كند.
پدرم بعد از شهریور 20 تصمیم گرفت نشریه تذكرات دیانتی را در پاسخ به ادعا‌های كسروی دوباره راه‌اندازی كند؛ در این رابطه كسروی در خانه ما شناخته شده بود. این جریانات موجب شد وقتی نواب‌صفوی و جمعی از فداییان اسلام كسروی و حدادپور را در دادگستری از بین می‌برند، در اینجا از مرحوم حاج سراج انصاری و شاه‌آبادی و كاشانی می‌پرسد در مشهد به منزل چه كسی بروم، می‌گویند به منزل غلامحسین تبریزی برو، مرحوم نواب بعد از كشته‌شدن كسروی برای مخفی‌شدن به مشهد و منزل ما آمد. خودش به من گفت من 10 تومان پول داشتم، پنج تومانش را به حمام دادم و با پنج تومانش به مشهد آمدم. روزنامه‌های حزب توده در مضروب‌كردن كسروی مقاله‌های تندی نوشتند مثلا تیتر زدند نواب‌صفوی و هوچی‌گری‌های او در پایتخت؛ من این روزنامه در ذهنم بود، مخصوصا وقتی نام كسروی و نواب پس از این واقعه در منزلمان زیاد مطرح بود، به همین جهت من می‌خواستم به مدرسه بروم كه در خانه را زدند، در را كه باز كردم دیدم این همان آقایی است كه عكسش را چند روز پیش در روزنامه حزب توده دیدم و نوشتند نواب‌صفوی و…؛ نواب دم در سراغ پدرم را گرفت، پدر گفت او را به بیرونی خانه هدایت كن و به مادرت بگو صبحانه به او بدهد، ظهر كه آمدم پدرم با مادر دومم صحبت می‌کرد، پدرم از نواب خواست از حیاط عبور كند تا مادر دومم نواب را ببیند. مادر سر سفره گفت من چهره حضرت علی‌‌اكبر را در صورت این سید دیدم. من آن زمان 9سالم بود و تصور كنید این صحبت‌ها چه تأثیری بر یك پسربچه 9ساله می‌گذارد.
‌شما در فداییان اسلام تروری مدنظرتان بود كه انجام نشده باشد؟
امینی، باتمانقلیچ و زاهدی در نظرمان بودند كه در جریان نفت ترور شوند.
‌از تأثیر صادق هدایت صحبت كردید، آیا به فكر ترور او هم بودید؟
خیر. او در حدی نبود كه ترور شود، او نویسنده‌ای بود كه بددین بود و نوشته‌هایش را از كافكا الهام گرفته بود، متأسفانه بیشتر كسانی كه درمورد او صحبت می‌كنند مطالعه نكرده‌اند، من كتاب‌های هدایت را خوانده‌ام. وقتی خواستند او را بزرگ كنند، كتاب‌هایش را به فرانسه ترجمه كردند. صادق هدایت به گیاه‌خواری معروف بود و در آخر هم در پاریس خودكشی كرد. او از خانواده‌ای اشرافی بود كه ادای فقرا را درمی‌آورد. او ایدئولوژی نداشت و چپ و توده‌ای هم نبود. او تقریبا مثل بودایی‌ها فكر می‌کرد. اگر مردم كتاب‌هایش را بخوانند متوجه می‌شوند.
‌در سال 1327 شاه ترور می‌شود، در این اتفاق فداییان اسلام نقش داشتند؟
رضا خان دانشگاه تهران را در 15 بهمن سال 1314 افتتاح كرد، بعد از این هر سال در 15 بهمن خودش و سپس پسرش به دانشگاه می‌آمدند و با استادان آشنا می‌شدند، استادان اولیه دانشگاه علی دشتی، سعید نفیسی و افراد استخوان‌داری بودند یعنی دانشگاه تهران با افراد باسوادی تأسیس شده است. بعد از رضا خان در 15 بهمن 1327 شخصی به نام ناصر فخر‌آرایی در دانشگاه به شاه پنج گلوله شلیك كرد كه شاه را مجروح كرد، بعضی‌ها می‌گویند رزم‌آرا بعضی هم می‌گویند یزدان‌پناه اسلحه‌اش را كشید و فخرآرایی را كشت، همان شب حكومت نظامی اعلام شد و حزب توده را منحل اعلام كردند، آن روز اعضای حزب توده در ابن‌بابویه مراسم بزرگداشت تقی ارانی را برگزار می‌کردند و همان شب اعضای كمیته مركزی حزب توده دستگیر می‌شوند. همان شب آقای سرتیپ دفتری كه رئیس شهربانی و بچه خواهر دكتر مصدق بود، به خانه آیت‌الله كاشانی حمله و به گوش ایشان زد و آقای كاشانی را به قلعه فلك‌الافلاك تبعید كردند. علت اینكه آقای كاشانی تبعید شد، این بود كه از جیب ناصر فخر‌آرایی دو كارت بیرون آمد؛ یكی كارت عضویت حزب توده و یكی كارت روزنامه پرچم اسلام كه مدیرش دكتر فقیهی‌شیرازی بود كه شبانه ایشان را دستگیر كردند و او گفته بود با سفارش آیت‌الله كاشانی به فخرآرایی كارت روزنامه‌نگاری داده است. نواب‌صفوی از این جریان بی‌خبر بود، صبح می‌رود كه نان بخرد و آنجا می‌شنود كه شاه را ترور كرده‌اند، مخفی می‌شود. عكس‌العملی كه فداییان اسلام درباره تبعید آقای كاشانی نشان دادند این بود كه به قم رفتند و در منزل آیت‌الله بروجردی متحصن شدند كه در آنجا با آقای بروجردی برخورد می‌شود و به شاه نامه می‌نویسد كه آقای كاشانی را تبعید نكنند و ایشان از فلك‌الافلاك به لبنان فرستاده می‌شود. ترور شاه نتیجه‌ای كه داشت قرارداد گس-گلشاییان بود. در مجلس چهاردهم نماینده چپ‌گرای قوچان ماده‌واحده‌ای به مجلس می‌برد كه این قرارداد در زمان رضاشاه امضا شده و مردم نقشی در مجلس نداشتند كه این قانون لغو می‌شود. مصدق می‌گوید قرارداد‌ها بین كشور‌ها باید پابرجا بماند. البته آقای مصدق متهم می‌شود به اینكه همكار انگلیسی‌هاست و آقای مصدق پس از آن ماده‌واحده‌ای به مجلس می‌دهد كه هر قراردادی كه با كشور‌های خارجی بسته می‌شود، باید با تأیید مجلس باشد، هنوز هم این قانون وجود دارد، به همین جهت دولت‌ها برای امضای قرارداد باید حتما به تصویب مجلس برسد.
‌ترور شاه نكته مشكوكی برای شما نداشت؟
من در سال 1337 كه از زندان تهران به برازجان تبعید شدم، آقای حسین حداد و عبدالله ارگانی كه دو نفر از هم‌پرونده‌های ناصر فخرآرایی بودند در برازجان تبعید بودند. حرف‌هایی كه ارگانی می‌زد می‌گفت دست انگلیسی‌ها در كار بود و در دادگاهش نیز گفته بود آن خانمی را كه در ارتباط با فخرآرایی بود و به سفارت هند و سپس انگلیس رفت، چرا آشكار نمی‌کنید. در آخر به ‌طور مشخص معلوم نشد پشت پرده این ماجرا چه بود. رهبران حزب توده هم پس از دستگیری در سال 29 توسط سروان قبادی فرار كردند و قبادی هم در شوروی به زندان رفت و پس از چند سال كه در زندان شوروی بود، به ایران برگشت و در زندان شماره سه او را هم دیدم و در نهایت اعدامش كردند. من خاطرات خیلی زیادی دارم و عمده مردم از آنها بی‌اطلاع‌اند كه اگر بخواهم بگویم كتاب می‌شود.
‌گویا امام (ره) با ترور‌های نواب و كلا پدیده ترور مخالف بوده‌اند. نظر شما چیست؟
اول باید یك ریشه‌یابی از جریان نواب صفوی و امام بكنم. امام نزد آیت‌الله شاه‌آبادی درس عرفان آموخت. نواب‌صفوی نیز ارتباط مستقیمی با آیت‌الله شاه‌آبادی داشت. امام‌، زمان را بهتر از نواب‌صفوی می‌شناخت و به بسیج مردمی اهمیت می‌داد به همین جهت امام به خبرگان می‌گفت شما وكیل مردم هستید نه قیم مردم؛ هر‌چه را مردم می‌خواهند باید عمل كنید. اما اینها را نفی كرد اما این گروه آن‌گونه كه باید پیروز می‌شدند، نشدند. مرحوم طالقانی سر قبر مصدق می‌گوید فداییان اسلام یك اقدام انقلابی كردند و وكلای مردم به مجلس رفتند. چطور شد وكلای جبهه ملی به مجلس رفتند؟ با اقدامات فداییان اسلام.
‌چرا نواب‌صفوی در حركتش موفق نبود؟
اگر بررسی جامعه‌شناسی كنیم، در سال 1329 با 1334 جامعه و نیرو‌های مبارز خیلی با هم تفاوت دارند. در سال 34 همه نیرو‌ها متفرق شده، آیت‌الله كاشانی منزوی شده، دكتر مصدق دیگر آن وجهه سابق را ندارد و حزب توده نیز آرایش حزبی و مبارزاتی ندارد. آیت‌الله بروجردی هم معتقد است طلبه باید درس بخواند؛ همه اینها را که تحلیل كنیم متوجه می‌شویم كه نواب صفوی اشتباه بزرگی كرد كه فكر كرد سال 34 سال 29 است كه وقتی رزم‌آرا كشته می‌شود همه جامعه پشت سر فداییان اسلام است. من خودم یادم است؛ روزنامه‌ای هم دارم كه تیتر روزنامه فداییان اسلام این بود كه رزم‌آرا به جهنم رفت و سایر خائنین به دنبال او رهسپار می‌شوند. چهارشنبه رزم‌آرا كشته شد و پنجشنبه صبح این روزنامه به نام نبرد ملت با مدیریت امیرعبدالله كرباسیان منتشر شد كه روزنامه دو قران بود تا ظهر به 20 قران رسید و پنج دفعه چاپ شد.
‌در ترور رزم‌آرا نواب‌صفوی چه نقشی داشت؟
نواب‌صفوی تربیت‌كننده خلیل طهماسبی است. جلسه‌ای در منزل حاج محمود آقایی در خیابان ایران تشكیل شد و رهبران جبهه ملی همه آمدند، دكتر فاطمی در آنجا گفت من به نمایندگی از دكتر مصدق آمده‌ام و قرآنی را همه امضا می‌كنند كه اگر رزم‌آرا از بین برود جبهه ملی دولت اسلامی اعلام می‌كند به همین جهت مرحوم نواب‌صفوی در 20 اردیبهشت سال 1330 مصاحبه‌ای می‌كند كه من مصدق و جبهه ملی را به محاكمه دعوت می‌كنم كه اینها به ما قول دادند دولت اسلامی اعلام كنند و چون دولت را اسلامی نكردند من با مصدق مخالفت می‌كنم و این جریانات مفصل است.
‌گویا دو روز قبل از ترور رزم‌آرا نامه‌ای به دست همسرش می‌رسد كه خبر این واقعه را می‌دهد. این نامه كار شما بود؟
اصلا لازم نبود نامه نوشته شود. در 11 اسفند 1329 كه سه روز بعد از آن رزم‌آرا كشته می‌شود فداییان اسلام میتینگی برگزار می‌كنند كه من در آن میتینگ حضور داشتم. سید عبدالحسین واحدی راجع به نفت سخنرانی كرد و گفت «نفت باید ملی شود، رزم‌آرا برو وگرنه روانه‌ات می‌كنیم، ما مسلسل را می‌جوییم و تفاله‌اش را بیرون می‌ریزیم؛ اگر نروی به سرنوشت هژیر گرفتار می‌شوی». نتیجتا ما از قبل به او اعلام كرده بودیم و لازم نبود به خانواده‌اش نامه‌ای بنویسیم. ما اعلام رسمی كرده بودیم و در روزنامه نبرد ملت نوشته شده بود ما برای رجال به مسلسل پناه می‌بریم. حتی دكتر مصدق در مجلس هنگام سخنرانی رزم‌آرا با او درگیر می‌شود و می‌گوید تیمسار اینجا پادگان نیست، اینجا مجلس است. وقتی رزم‌آرا كشته شد شاه سردار فاخر حكمت را پیش نواب می‌فرستد تا نظر نواب را درباره نخست‌وزیر آینده سؤال كند كه نواب نمی‌پذیرد و می‌گوید از آیت‌الله كاشانی بپرسید.
‌روز 28 مرداد نواب در كجا و مشغول چه كاری بود؟
در دولاب تهران بود و من هم زندان بودم. وقتی كه طیب و دیگران به بیرون ریختند نواب‌صفوی به من تلفن كرد كه ما در این جریان ساكتیم و اگر تو را خواستند از زندان بیرون بیاورند نرو و اعلامیه داده بود زمان فطرت من آغاز شده است چون معتقدم رفتار مصدق و شاه دولت اسلامی نیست و من وارد اختلاف این دو نمی‌شوم اما یك جریانی در این میان اتفاق افتاده كه كمتر به آن پرداخته شده است، آن هم داستان قتل افشارطوس است كه مفصل است و موجب اختلاف مصدق با مجلس شد.
ادامه در صفحه 8
در این گیرودار نصرت‌الله قمی در 18 اسفند 1329 در دانشگاه دكتر زنگنه را ترور می‌كند در همین موقع قتل افشارطوس پیش می‌آید و نصرت‌الله قمی محكوم به اعدام می‌شود. آقای قمی درخواست می‌كند نواب صفوی را ببیند و برای من هم نامه نوشت. این دو ملاقات بین سید‌عبدالحسین واحدی و دكتر فاطمی در ماشین فاطمی انجام می‌شود كه واحدی نامه‌ای را كه نواب به شاه نوشته بود، به فاطمی بدهد و فاطمی از طریق مصدق این نامه را به دست شاه برساند تا كه یك درجه به نصرت‌الله قمی تخفیف دهند اما وقتی فاطمی به عراق می‌رود دكتر مصدق نصرت‌الله قمی را اعدام می‌كند و فداییان اسلام نوشتند قمی در بستر شهادت آرمید، بر این شهادتش هزاران غبطه.
یك نكته هم درباره فاطمی بگویم كه زمانی كه من به او شلیك كردم، گلوله به او نخورد و گلوله در كیف او گیر كرد كه الان در موزه وزارت خارجه موجود است.
‌كمی بیشتر از نصرت‌الله قمی بگویید.
نصرت‌الله قمی دانشجوی حقوق دانشگاه تهران بود، آن زمان دانشگاه‌ها زیر پوشش وزارت فرهنگ بودند، آقای قمی به علت اینكه زنگنه وزیر فرهنگ كه استادش بود، در امتحانات به او نمره كم داده بود، ناراحتی برایش ایجاد شده بود و در 18اسفند 1329 دكتر زنگنه را در دانشگاه كشت.
وقتی به دادگاه آمد، در دادگاه اول محكوم به اعدام شد، در دادگاه دوم هم حكم تأیید شد. قمی به نواب صفوی ابراز ارادت كرده بود، مرحوم نواب وقتی دید قمی یكی از اعضای حكومت را زده است دلش می‌خواست او اعدام نشود و نامه‌ای به شاه نوشت تا یك درجه تخفیف داده شود. در‌هر‌حال همان‌طو‌ركه گفتم با سفر فاطمی به عراق و نرسیدن نامه نواب به شاه، مصدق برای قدرت‌نمایی قمی را اعدام كرد.
‌نواب صفوی چه ارتباطی با دربار داشت؟
در سال 1325 زمانی كه پیشه‌وری آذربایجان را گرفته بود وقتی ارتش بر آذربایجان مسلط شد، دادگاه ارتش كسانی را كه با پیشه‌وری همكاری كرده بودند اعدام كرد، از جمله شخصی به نام سیدمهدی هاشمی كه رئیس بانك پیشه‌وری و پسر یكی از علمای سراب بود. نواب صفوی از تبریز تلگراف می‌زند تا اعدام او متوقف شود و به تهران می‌آید. به‌وسیله امام جمعه تهران درخواست ملاقاتی از شاه می‌كند كه به او ملاقات نمی‌دهند و اعلامیه صادر می‌كند كه شاه را در میان سنگ‌های فولادین دربار محبوس كرده‌اند لذا حرف مردم را نمی‌شنود. بعد از آن دكتر امامی پیشنهاد می‌كند نواب با شاه ملاقاتی انجام دهد كه این ملاقات در كاخ سعدآباد انجام می‌شود. وقتی شاه را می‌بینید فریدون جم، وزیر دربار بود كه به او می‌گوید وقتی شاه وارد شد تعظیم كن، نواب چیزی نمی‌گوید. وقتی به شاه می‌رسد، نواب می‌ایستد تا شاه هم مقابلش بیاید و با هم دست دهند. همین كه شاه جلو می‌آید جم می‌گوید تعظیم كن، نواب به آرامی به جم می‌گوید خفه شو تو چه‌كاره‌ای؟
شاه به او می‌گوید چه می‌خواهی، درس هستی یا مشق زندگی؟
ما حاضریم هزینه تحصیل شما را در دانشكده الهیات بدهیم، شما ادامه تحصیل بدهید. نواب می‌گوید مردم مسلمان ایران این‌قدر غیرت دارند كه خرج تحصیل این طلبه را بدهند تا درس روحانی بخواند، بعد شاه می‌گوید من از فعالیت‌های شما در نجف آگاهم، چون زمانی كه جنازه رضا خان را به كربلا و نجف آوردند، نواب صفوی تظاهراتی را با طلبه‌های نجف علیه جنازه رضا خان به وجود می‌آورد كه این جنازه نباید به ایران برود و شاه از این جریان باخبر می‌شود. نواب جواب می‌دهد مسلمان وظیفه شرعی‌اش را انجام می‌دهد، چه نجف باشد، چه كربلا، چه ایران و هر‌جا وظیفه شرعی ایجاب كند به آن عمل می‌كند و همان‌جا به شاه می‌گوید یك درجه تخفیف به مهدی هاشمی بدهید كه شاه هم می‌نویسد و یك درجه تخفیف داده می‌شود كه من سیدمهدی هاشمی را بعد‌ها در زندان برازجان دیدم.
‌‌بعد از 28 مرداد چه اتفاقی منجر به اعدام نواب صفوی شد؟
جریان پیمان سنتو پیش آمد، چون دولت با آمریكایی‌ها پیمانی منعقد كرد كه اطراف دولت چین و شوروی محاصره شود. آمریكایی‌ها می‌خواستند به گونه‌ای رفتار كنند كه از آسیای جنوب شرقی نیرو‌های روسی و چینی را تا خاورمیانه محاصره كنند. ما یك گروه پنج‌نفره برای ترور علاء گذاشتیم كه امروز از آن جمع فقط من زنده‌ام. سید عبدالحسین واحدی، خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و نواب صفوی و من در جلسه بودیم كه آیت‌الله اراكی اجازه داده بود علاء را بزنیم، كه اگر من هم با آنها دستگیر شده بودم تیربارانم می‌کردند. من و طهماسبی پنج شب منزل آیت‌الله طالقانی مخفی بودیم، بقیه گروه منزل مظفر ذوالقدر بودند.
‌چگونه شما اعدام نشدید؟
معجزه بود، من منزل آیت‌الله طالقانی بودم و قرار بود كسی به دنبالم بیاید تا به منزل ذوالقدر برویم كه نیامد. آقای طالقانی می‌خواست به مسجد هدایت برود، به من گفت نرو تا برگردم. ایشان وقتی رفت خودم برای خودم استخاره كردم كه بد آمد و همان شب حمله كردند، منزل آقای طالقانی و من و طهماسبی با‌هم از خانه آیت‌الله طالقانی به قصد دیدن نواب صفوی به سمت خیابان ری رفتیم، طهماسبی گفت من آن منطقه را خوب بلدم. تاكسی گرفتیم تا سه‌راه امین حضور، پیاده كه شدیم من پولی نداشتم طهماسبی 10 تومان داشت. یك تومان به تاكسی چهار تومان به من داد و پنج تومان هم برای خودش نگه داشت و گفت با پنج متر فاصله از هم حركت كنیم. طهماسبی جلوتر حركت كرد و سر یك كوچه ایستاد. وقتی رفت داخل مغازه سر كوچه و دیگر ندیدمش، فكر كردم او را گرفتند كمی صبر كردم و داخل مغازه رفتم. گفتم این آقایی كه الان وارد شد كجا رفت. صاحب مغازه گفت آقای عبدخدایی، خلیل طهماسبی را می‌گویی؟ و مرا شناخت گویا نواب یك ساعت قبل از حضور من در همین مغازه دستگیر شده بود. آمدم بیرون دیدم تعدادی بچه دارند فوتبال بازی می‌كنند. پرسیدم خانه ذوالقدر كجاست. یكی‌شان آدرس داد. من در زدم یكی از فامیل‌های ذوالقدر در را باز كرد و گفت آقا مهدی همه را گرفتند. من باورم نشد نواب و واحدی را اینجا گرفتند.
به داخل خانه رفتم دختر ذوالقدر آمد و گفت با مادرم كار داری، گفتم بگو مهدی آمده است. از پله‌ها بالا رفتم همسر ذوالقدر گفت مهدی تو اینجا چه كار می‌كنی. همه را گرفتند من تازه فهمیدم این آقایون دستگیر شده‌اند. از پله‌ها پایین آمدم كه در زدند. دو نفر وارد خانه شدند و سراغ مادر خانه را گرفتند دختر ذوالقدر هدایتشان كرد به طبقه بالا. من آرام به بیرون رفتم. جلو خانه كسی ایستاده بود چون سرش پایین بود من را ندید و كوچه‌ای دست چپم بود كه به سمت خیابان 17 شهریور فعلی فرار كردم و از آنجا به خانه دایی‌ام در تبریز رفتم و پس از هشت‌ماه با گروه دوم فداییان اسلام دستگیر شدم. در دادگاه من به چهار سال زندان محكوم شدم، در تجدید‌نظر 9 نفر تبرئه شدند و چهار سال من به هشت سال به علت اقدام علیه امنیت كشور و تحریك مردم به تحركات مسلحانه تبدیل شد كه گفتم تیمسار شناسنامه‌ات همراهت است؟ گفت به تو چه. گفتم عكست را در آینه نگاه كن، روزی كه آزاد شوم هشت سال زندان كشیدم آن‌وقت تو مردی، گفت اگر اول دادگاه گفته بودی تو را اعدام می‌کردم.
‌‌در زندان با چه كسانی هم‌بند بودید؟
‌با توده‌ای‌ها هم‌بند بودم؛ با مهندس شرمینی، محمد‌علی عمویی و تمام افسران توده‌ای چون 628 افسر توده‌ای دستگیر شده بودند كه 48 نفر از آنها اعدام شدند.
‌‌نواب چگونه اعدام شد؟
‌نواب در دادگاه اول توسط سرتیپ قطبی و در دادگاه تجدید‌نظر توسط سرلشكر مجیدی به اتهام تحریك مردم به مسلح‌شدن بر ضد سلطنت اعدام می‌شود. تیمور بختیار ناظر بر اعدام و آزموده اعدامشان می‌كند.
نواب هنگام اعدام لباس روحانی پوشید و با چشمان باز اعدام شد و هنگام اعدام نیز الله‌اكبر می‌گفت و مردانه پای میدان رفت. او می‌گوید چشمانم را نبندید می‌خواهم با چشمان باز خدمت فاطمه زهرا شرفیاب شوم. بعدا كارشناس آمریكایی عكس‌های این چهار نفر اعدامی را بررسی می‌كند تا مطمئن شوند نواب صفوی تیرباران شده است یا خیر؛ روزنامه تایمز نیز می‌نویسد مردی كه 10 سال منافع انگلستان را در ایران به خطر انداخته بود، دیشب اعدام شد. نواب صفوی سمبل مبارزه با انگلستان و آمریكا بود.


ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید