صدام در حقیقت مقدمات جنگ علیه ایران را از آبان 57 (سه ماه قبل از پیروزی انقلاب) آغاز کرد و اولین قرارگاه اطلاعاتی و عملیاتی جنگ را از همان موقع در بصره تاسیس کرد و برادرش برزان تکریتی را مسئول قرارگاه کرد. یعنی با اعلام انحلال ساواک و مراکز قدرت امنیتی و سیاسی رژیم شاه و با فروپاشی نظم سابق و از هم گسستنِ بدنه ارتش که در واقع پس از فرار سربازان از پادگان های ایران آغاز شده بود، صدام به فکر انتقام از ایرانیها افتاد و درصدد برآمد تا حقارتی را که در درون از زمان امضای قرارداد الجزایر به دست خودش به دلیل تسلیم در برابر شاه احساس می کرد، جبران کند.
به گزارش نبأخبر،سید محمود دعایی که نه تنها در ایام تبعید امام به عراق از همراهان ایشان بود بلکه مدتی نیز به عنوان سفیر ایران در عراق انجام وظیفه کرد، در خاطرات خود به علت شکل گیری جنگ ایران و عراق، زمینه سازی های حزب بعث و شخص صدام برای شروع جنگ و… اشاره کرده است.
مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی از سابقون نهضت امام خمینی (س) و از همراهان صادق انقلاب اسلامی که حافظه وی مانند لوح فشرده ای از اسناد پیش و پس از انقلاب اسلامی بود، در خاطرات خود به بیان علت جنگ ایران و عراق پرداخته است که با هم پی می گیریم:
نه، من مقارن جنگ در عراق نبودم. قبل از سال 59 برگشتم. اگر دقت کرده باشید من به دلیل موضعی که وزارت امور خارجه ایران گرفت قبل از عید نوروز سال 1359 به ایران فراخوانده شدم. سفیر عراق هم از ایران اخراج شد. جنگ در شهریور سال 1359 آغاز شد. یعنی من 6 ماه قبل از جنگ به ایران برگشته بودم و قبل از جنگ هم از طرف حضرت امام مسئول روزنامه اطلاعات شدم. من از اردیبهشت سال 59 مسئول اطلاعات شدم.
آیا شما در زمینه اختلاف ما با عراقی ها اطلاعاتی داشتید و آن را در اختیار امام گذاشتید؟
در رابطه با پیش بینی جنگ و کلا در رابطه با عراق من چند ملاقات با حضرت امام داشتم و به ایشان عرض کردم که عراقی ها اهداف و برنامه هایی دارند و در شرایط کنونی، تاکتیکِ اصرار بر مذاکره و نشست را تعقیب می کنند. من در یک ملاقات دو ساعته در قم به ایشان وضعیت مبارزین عراقی را گفتم و از اهمیت مبارزاتشان صحبت کردم. همچنین درباره شیوه هایی که می تواند کاربرد بهتری داشته باشد سخن گفتم و بیان کردم که عراقی ها اصرار دارند یک شخصیت رسمی خارج از دولت موقت و مرتبط با شخص حضرت عالی با آنها مذاکره کند. شخصی که قرار بود با ما مستقیما مذاکره کند خود صدام بود.
امام فرمودند: من باید فکر کنم و بعد بگویم. روز بعد که به خدمت ایشان رسیدم امام فرمودند: من تصور می کنم که عراقی ها حُسن نیت ندارند و قصد فریب ما را دارند و من مصلحت نمی دانم در این شرایط شخصی را از طرف خودم بفرستم. این مساله باشد تا انتخابات انجام شود و کشور نظم خود را بیابد. یعنی رئیس جمهور، مجلس و دولت منتخب مجلس داشته باشیم.
در مناسبتی که در یکی از جلسات شورای انقلاب شرکت کردم تاکید کردم که اگر بنا بر حفظ روابط در سطح عالی است در برخوردها و شیوه های ارتباطی تجدید نظر کنید.
در آن روزگار هر یک از روزنامه ها، رسانه ها و بخشهای مختلف رادیو و تلویزیون، سازی جداگانه می زدند. مثلا رادیو اهواز که برنامه عربی داشت توسط مخالفین رژیم عراق اداره می شد و آنچه که احزاب و سازمانهای مبارز عراقی می خواستند، پخش می شد. بدیهی است که این سخنان در ارتباط ما و عراق و تلقی آنها از انقلاب اسلامی تاثیر می گذاشت. شورای انقلاب نسبت به فرستادن فردی که به طور رسمی با عراق مذاکره کند تردید داشت.
امام معتقد بودند مذاکره فایده ای ندارد. زیرا عراق قصد فریب ما را دارد و نمی خواهد با ما و انقلاب اسلامی ما کنار بیاید. عراق از بهترین فرصت ممکن یعنی از زمانی که ما درگیر مسائل داخلی و بحران های بعد از انقلاب بودیم استفاده و سعی کرد تا در درون کشور اختلاف و دو دستگی ایجاد کند. بنابراین با استفاده از گروهک های سیاسی تحت نفوذ خود بعضی از استان های مرزی ما را به جدایی طلبی و استقلال تحریک کرد تا از طریق ایجاد درگیریهای داخلی و قومی یعنی داشتن داعیه استقلال در استان های مرزی، ما را وادار به سازش و تسلیم کند و به نوعی به خواسته های خود برسد.
یکی از این استان ها استان خوزستان بود که در آن زمان تیمسار مدنی استاندار آن جا بود. او می توانست به عنوان یک استاندار قدرتمند نظامی با قاطعیت شورشهایی را که به تحریک عراق پدید آمده بود سرکوب کند و در عین حال با درایت و مردمداری توده مردم را به نظام و انقلاب جذب کند اما متاسفانه تنها با قلدری و سرکوب عمل و بسیاری از شخصیت های متنفذ در میان مردم را طرد کرد. بعد از او مهندس غرضی استاندار آن جا شد که تنها به اتّخاذ تدابیری که می توانست تا حدودی ضربه پذیری ما را در مقابل عراق و هوادارانش کم کند می اندیشید.
البته عراقی ها برنامه های مدون از پیش تعیین شده داشتند. آنها حتی قبل از پیروزی انقلاب درصدد بهره گیری از اوضاع داخلی ایران و حل مسائل و مشکلات خود بودند و اصولا بعد از تسلیم شدن به خواسته های رژیم شاه و بالاخره توافق الجزایر، همیشه درصدد انتقام و جبران شکست بودند و نسبت به استان زرخیز خوزستان طمع داشتند.
آنها با سقوط شاه داعیه قدرت برتر منطقه و ژاندارمی خاورمیانه را پیدا کردند و بدیهی است که از بروز یک قدرت مستقل در مقابل شرق و غرب در منطقه هراس داشتند و طبیعتا برای ضربه زدن به این دولت مستقل از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نمی کردند و از هر توانی برای ضربه زدن استفاده می کردند.
به عبارت دیگر باید به این نکته توجه داشت که صدام در حقیقت مقدمات جنگ علیه ایران را از آبان 57 (سه ماه قبل از پیروزی انقلاب) آغاز کرد و اولین قرارگاه اطلاعاتی و عملیاتی جنگ را از همان موقع در بصره تاسیس کرد و برادرش برزان تکریتی را مسئول قرارگاه کرد. یعنی با اعلام انحلال ساواک و مراکز قدرت امنیتی و سیاسی رژیم شاه و با فروپاشی نظم سابق و از هم گسستنِ بدنه ارتش که در واقع پس از فرار سربازان از پادگان های ایران آغاز شده بود، صدام به فکر انتقام از ایرانیها افتاد و درصدد برآمد تا حقارتی را که در درون از زمان امضای قرارداد الجزایر به دست خودش به دلیل تسلیم در برابر شاه احساس می کرد، جبران کند. علاوه بر این انگیزه موثر، او به درستی درک کرده بود که با فروپاشی نظام دیکتاتوری شاه و تشکیل حکومتی مردمی و اسلامی در کنار مرزهایش پایه های دیکتاتوری حزب بعث عراق هم متزلزل می شود. پس باید در جهت تضعیف و صدمه زدن به این نظام نوپا از هیچ کوششی دریغ نکند. به اضافه، ماهیت و طبیعتِ وابستگی صدام به بیگانگان، زمینه تحریک پذیری و تشویق وی را به جنایت فراهم می کرد. او برای اینهمه، نیاز به زمینه چینی داخلی و منطقه ای و برداشتن موانع از سر راه داشت. البته «حسن البکر» رئیس جمهور عراق به دلیل پختگی و درک روشن از تجارب جهانی، مانع جدی به حساب می آمد. لذا با کودتای درون حزبی، وی را وادار به استعفا کرد و بعد هم از میان برداشت و با به دست گرفتن قدرت تام، اهداف خود را دنبال کرد. ابتدا برخی از حکام دیکتاتور منطقه را از حضور حکومتی مردمی و انقلابی در ایران به هراس انداخت و خود را حامی آنان در قبال موج مردمی آزادیخواهی منطقه ای معرفی کرد و سپس به ضد انقلاب فراری و موجود در میهن ما هم امید و امکان ضربه زدن داد.
برشی از کتاب گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی؛ ص ۱۷۴-۱۷۷.