بشار اسد، هر چند در قضیه فلسطین، طرف حق ایستاد و از مبارزه مظلومانی که سرزمین شان توسط صهیونیست ها اشغال شده بود، دفاع کرد ولی در مواجهه با مردم خودش، چندان مبتنی بر حق و حقیقت و تدبیر و درایت رفتار نکرد. در حکومت اسدها (حافظ و بشار) سیستم چندلایه امنیتی بر تمام شؤون کشور حاکم بود و کوچکترین اعتراضی با شدیدترین و خشن ترین پاسخ ها مواجه می شد.
به گزارش نبأخبر،اسد را تحریرالشام و قسد زمین نزد؛ اسد وقتی در سراشیبی افتاد که انتخابات نمایشی را در کشورش استمرار بخشید و وقتی سقوط کرد که با مردمش نامهربانی آغازید و به جای آن که دل به مردم خویش ببندد، چشم امید بست به نیروهای هوایی روسیه و نیروی زمینی مقاومت از افغانستان و ایران تا عراق و لبنان و این اواخر به وعده های چند کشور عربی تا شاید به دادش برسند.
خرداد 1400 ، انتخابات ریاست جهوری در سوریه برگزار شد؛ میزان مشارکت را 78 درصد اعلام کردند و پیروز نیز، همان طور که کاملاً پیش بینی می شد، بشار اسد بود با 95.1 درصد آراء.
بدین ترتیب، اسد که از سال 2000 رئیس جمهور سوریه بود، برای بار چهارم و برای 7 سال دیگر، رئیس جمهور شد ولی در نیمه راه این دوره، وضعیت به گونه ای است که حتی خود او نیز امید چندانی ندارد که این 7 سال، به سر آید.
خلاصه قصه سوریه ؛ آن 95.1 درصدی که به
سوال اینجاست چرا مردم سوریه که چنان به اسد اعتماد دارند که 4 دوره پیاپی کشورشان را به او سپرده و بیش از 95 درصدشان به او رأی داده اند، از او در برابر مهاجمانی که هدفشان سرنگونی دولت منتخب آنهاست حمایت نمی کنند؟! و بماند که بعضاً از شورشیان نیز استقبال می کنند و حتی در مناطقی خودشان علیه حکومت وارد کارزار شده اند!
در واقع اگر حکومتی مشروعیت و مقبولیت فراگیر داشته باشد، بعید است کسی نه از ترس ارتش که از بیم مواجهه با مردم، بتواند نگاه چپ به آن داشته باشد.
اینجاست که بحث از آمارها و اعداد رسمی دولتی که معمولاً کاری جز تحریف واقعیت های عمیق جامعه را ندارند فراتر می رود و به اصل انتخابات می رسد که وقتی تهی از روح و معنا شده باشد، خروجی اش می شود حال و روز امروز سوریه: فقر فزاینده ای که تمام کشور را فراگرفته و شورشی که پایه های حکومت را به لرزه درآورده است.
نمونۀ بارز “شبه انتخابات” به جای “انتخابات” را در عراق دوران صدام شاهد بودیم. او در آخرین انتخابات ریاست جمهوری این کشور در سال 2002، صد در صد آرا را به دست آورد که 4 صدم درصد بیشتر از انتخابات 1995 بود که صدام توانسته بود تنها 99.96 آرا را به به دست آورد!
صدام با 100 در 100 آرا برنده شد!
اما وقتی یک سال بعد از آخرین انتخابات پرشکوه، آمریکا و متحدانش به عراق حمله کردند، خبری از آن حمایت مردمی که در آمارها رسمی و تلویزیون دولتی عراق بسیار پررنگ نشان داده می شدند نبود؛ بغداد سقوط کرد و بعدها صدام را از درون حفره ای تاریک بیرون کشیدند و به بالای چوبه دار فرستادند.
روزی که صدام سرنگون شد، اسد اولین دوره ریاست جمهوری اش را تجربه می کرد و اگر از آن ماجرا عبرت گرفته بود، الان، نه وضع خودش چنین رقت انگیز بود و نه اوضاع کشورش چنان تاسف بار ؛ اما به قول علی علیه السلام : چه بسیارند عبرت ها و چه اندک اند عبرت گیرندگان!
بین رأی صد در صدی صدام و سقوط او تنها یک سال فاصله بود!
سقوط صدام
بشار اسد، هر چند در قضیه فلسطین، طرف حق ایستاد و از مبارزه مظلومانی که سرزمین شان توسط صهیونیست ها اشغال شده بود، دفاع کرد ولی در مواجهه با مردم خودش، چندان مبتنی بر حق و حقیقت و تدبیر و درایت رفتار نکرد. در حکومت اسدها (حافظ و بشار) سیستم چندلایه امنیتی بر تمام شؤون کشور حاکم بود و کوچکترین اعتراضی با شدیدترین و خشن ترین پاسخ ها مواجه می شد. یکی از مسوولان وقت سپاه ایران در نقل خاطره ای از دور قبلی جنگ داخلی با انتقاد از روش های خشونت بار نظامیان سوری می گفت که اگر از یک طبقه از یک برج مسکونی، تیری به سمت شان شلیک می شد، آنها تمام آن برج را با همه ساکنانش به توپ می بستند و با هواپیما بمباران می کردند!
تظاهرات اعتراضی مردم شهر درعا در سال 2011 که سرکوب شد
در سال 2011 نیز که جهان عرب درگیر بهار عربی بود، ناآرامی ها در سوریه از آنجا آغاز شد که چند دانش آموز در شهر درعا در جنوب کشور، نقاشی های ضد دولتی روی دیوار مدرسه ای کشیدند. واکنش حکومت به نقاشی دانش آموزان، بسیار تند و بی رحمانه بود: نیروهای امنیتی 15 دانش آموز را دستگیر و شکنجه کردند و مردم برای حمایت از فرزندان شان به خیابان ها ریختند ولی آنجا نیز گلوله های جنگی در انتظارشان بود. تصاویر این خشونت ها به همه کشور رسید و مردم سایر شهرها نیز به خیابان آمدند و در نهایت کار به درگیری مسلحانه کشید که با فراز و نشیب های فراوان، تا کنون ادامه دارد.
امروز فیلمی از یکی از شهرهای سوریه دیدم که در آن زنی سنتی و حدوداً 60 – 50 ساله کِل می کشید و از ورود مهاجمان به شهر و شکست ارتش ابراز خوشحالی می کرد. طبیعتاً من او را نمی شناسم ولی با خود گفتم شاید او برادر، همسر یا فرزندش را در درگیری های خیابانی با نیروهای دولتی از دست داده است و این شادی آشکارش، ترجمه سال ها گریه های پنهان اوست.
اسد را تحریرالشام و قسد زمین نزد؛ اسد وقتی در سراشیبی افتاد که انتخابات نمایشی را در کشورش استمرار بخشید و وقتی سقوط کرد که با مردمش نامهربانی آغازید و به جای آن که دل به مردم خویش ببندد، چشم امید بست به نیروهای هوایی روسیه و نیروی زمینی مقاومت از افغانستان و ایران تا عراق و لبنان و این اواخر به وعده های چند کشور عربی تا شاید به دادش برسند، غافل از آن که وفادارترین دوستان خارجی، می توانند به سادگی هر چه تمام به خانه هایشان بازگردند و تنهایش بگذارند و تنها کسانی که روی کره زمین با او می مانند، مردم کشورش هستند؛ چنین هم شد و فقط سوری ها ماندند ولی نه با اسد که بر اسد ؛ این خلاصه قصه سوریه است.