امروز به بهانه گرامیداشت روز پزشک، قسمتی از زندگی خودنوشت دکتر ایرج محجوب را با هم مرور میکنیم.
به گزارش نبأخبر، در تمامی سالهای قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، توان و همت بسیاری از مردان و زنان ایران اسلامی صرف دفاع از اسلام، مبارزه، مقابله با اقدامات توطئه گران و خنثی سازی تهدیدات دشمنان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی ایران گردیده است. از روزی هم که جنگ علیه ایران آغاز شد، همه گروهها با توان خود به میدان رزم آمدند، پزشکان این سرزمین هم جزو یکی از این دستهها بودند، که گاهی حتی با خانواده خود در میدان رزم حضور داشتند.
امروز به بهانه گرامیداشت روز پزشک، قسمتی از زندگی خودنوشت دکتر ایرج محجوب را با هم مرور میکنیم. خاطرات وی در تحت عنوان کتاب «روزی که در اتاق عمل گریستم» روایتگر مصمم متعهدانه و خالصانه یک پزشک در عرصه زندگی، خدمات اجتماعی و بالاخره دفاع مقدس است که با بیانی واقع گرا، صادقانه و کاملاً مستند به بازگویی خاطرات دوران کودکی، نوجوانی، تحصیل و حضور در مراکز درمانی مختلف شرکت ملی نفت ایران در خوزستان و بالاخص بیمارستانهای منطقه آبادان و سایر مناطق جنگی برای حفاظت از جان رزمندگان مجروح و ساکنین مناطق درگیر با جنگ تحمیلی پرداخته است. خاطرات مربوط به ماههای محاصره آبادان و حضور صاحب خاطره در بیمارستانهای مناطق عملیاتی دربردارنده اطلاعات و جزییات کمتر روایت شدهای است که بر ارزش تاریخی و اجتماعی کتاب اضافه کرده است و برخی از آنها میتوانند محمل فعالیتهای تحقیقی و مستند سازی مستقل شود.
در این قسمت به بخشهایی از این خاطرات اشاره میکنیم:
از آغاز جنگ با اغلب نیروهایی که در آبادان مستقر بودند و به عناوین مختلف به بیمارستان میآمدند، مثل بچههای مخابرات، ژاندارمری، افراد پلیس و غیره دوست شده بودم. این دوستیها بعدها کمک زیادی به من کرد. روابط اجتماعی من بسیار خوب بود و خیلی زود با بیماران و مردم عادی ارتباط برقرار میکردم. از جمله کسانی که با او دوستی پیدا کردم مرد بسیار شریف و والایی بود به نام آقای صیادی. او رئیس شورای مساجد بود و تعدادی زیر دستش کار میکردند. آقای صیادی مرتب به من تلفن میزد که چیزی احتیاج ندارم یا نه و برای من نسکافه، کمپوت، سیگار و سایر مایحتاجی که تهیه آن در آبادان مقدور نبود به بیمارستان میآورد یا توسط همکارانش میفرستاد. یک روز در فرصتی که پیش آمد به دیدار آنها رفتم. محل اقامتشان در اتاقی در شبستان مسجد آبادان بود که فاصله چندانی با بیمارستان نداشت. با خانوادهاش در اتاقی در شبستان زندگی میکردند.
در مدت اقامتم در بیمارستان هر زمان که فرصتی پیش میآمد سری به خانهام میزدم و هربار میدیدم کسانی قفل در را شکسته و وارد خانه شدهاند. روزهای اول مواد خوراکی را میبردند، اما دفعات بعد دامنه سرقتها گسترده شد و اموال دیگر مثل رادیو، ضبط صوت و غیره را دزدیدند…
بیان جزبهجز خاطرات از زبانی پزشکی که در شهری با همسر و فرزند خود زندگی میکند و یک مرتبه در همان شهر جنگ شروع میشود، او که حالا به بیمارستان یه شهر جنگ زده میرود و همسر و بچه مثل بقیه مردم قرار است شهر را تخلیه کنند… بیان حال و احوال و شرایط روحی دقیق در خاطرات دکتر ایرج محجوب بیان شده است و این باعث خواندنیتر شدن کتاب شده است… به بیانی دیگر جنگ از روزهای آغاز تا روزهای بعدتر در منطقه از نگاه یک پزشک و چیزهایی که می دیده، نقاطی را روشن میکند که شاید کمتر به آن توجه شده است.. برای مثال نوع نگاه یک پزشک به مجروح جنگی در جایی که میخوانیم:
… مجروح دیگری هم بود که ترکش به شکمش اصابت و رودههایش را سوراخ کرده بود. ضمن عمل لاپارتومی و بازکردن شکم او متوجه شدیم که داخل شکم پر از خردههای اسکناس است. معلوم بود که ترکش به جیب او، که محتوی مقداری پول بوده، اصابت کرده و پس از متلاشی کردن پولها و جداره شکم پولها را با خود به داخل شکم برده است. به هر حال رودههایش ترمیم شد و شکم را با شست و شوی فراوان تمیز کردیم، خرده اسکناسها را خارج نموده و جدار شکم را دوختیم. من به شوخی به همکارم گفتم: فکر نمیکنم که هیچ بانکی این اسکناسها را قبول کنه، به درد موزه مجروحان جنگی می خوره…
روایت دکتر ایرج محجوب از حضور خود در روزهای ابتدایی جنگ تا روزهای پایانی آن تنها نمونهای از حضور پزشکان متعهد این سرزمین در هشت سال دفاع مقدس است، روزی که با مجروحان جنگی خوشحال شدند وقتی خبر آزادی خرمشهر را شنیدند و روزی که گریستند از نوع مجروحیتها و حتی آرزوی شهادت کردن برای مجروح! در پایان این گزارش به یکی دیگر از خاطرات دکتر محجوب از کتاب اشاره میکنیم: … یکی از مسائلی که من را خیلی ناراحت میکرد، وضع اسفبار سربازانی بود که در برجکهای حفاظتی نوک تپهها مستقر بودند. آنها مامور محافظت از منطقه بودند و اغلب در اثر سرمای شدید آنجا و مرطوب کف برجک و بی تحرکی، دچار سرمازدگی پاها میشدند. چند مورد را به بیمارستان آوردند که پاهایشان از نوک انگشتان تا نزدیک مچ شدیداً کبود و تقریباً سیاه رنگ و بی حس شده بود. ما بلافاصله پای آنها را حدود بیست دقیقه در یک لگن آب گرم حدود چهل درجه قرار میدادیم….