هاشمی رفسنجانی بهعنوان چهره برجسته انقلاب و نزدیک به امام در هر منصبی که قرار گرفت وزن و موقعیت خاصی به آن داد؛ چه آنجاکه رئیس مجلس بود و چه آنجاکه رئیسجمهوری، نایبرئیس مجلس خبرگان یا رئیس هیئت مؤسس و هیئتامنای دانشگاه آزاد شد. چه آنجاکه با رایزنیاش مجوز مجمع تشخیص مصلحت را از امام گرفت و رئیس آن بود. حضور او در بسیاری از حوادث انقلاب پررنگ است. اگرچه در سالهای پس از 88 با موضعی که نسبت به اتفاقات گرفت نقش او کمرنگ شد اما بیتردید از تأثیرگذارترینها و تعیینکنندهترین چهرههای انقلاب بوده است.
به گزارش نباءخبر،«اکبر هاشمی رفسنجانی با آیتالله محمود طالقانی، آیتالله حسینعلی منتظری، محمدرضا مهدوی کنی، مهدی عراقی، و چند نفر دیگر از روحانیون در اوین همبندی بودند و بند آنها به بند علما شهرت یافته بود. ورود هاشمی رفسنجانی به این بند همزمان شد با اوجگیری تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین خلق که با فرار تقی شهرام از زندان ساری و متأثر از او بهرام آرام صورت گرفت و طبیعتاً ورود به این بند هم با امضای فتوای حرمت مراوده با آنها همراه بود و او هم یکی از امضاکنندگان بود».
این متن برگرفته از خاطرات مبارزاتی اکبر هاشمی رفسنجانی و به سال 1354 و زمانی که او به زندان اوین منتقل شده بود، بازمیگردد. هاشمی رفسنجانی از چهرههای برجسته مبارزاتی پیش از انقلاب بود که سیدمحمد موسویخوئینیها درباره موقعیت او در آن دوره به توصیفی دست زده که کمتر کسی را میتوان یافت که با آن موافق نباشد. او در گفتوگویی در سال 97 چنین تصریح کرده است: «ایشان قطعاً بین مبارزان و روحانیون، از چهرههای پیشتاز و مؤثر بود. بعد از امام خمینی (ره)، اگر از مرحوم آقای منتظری بگذریم که در تأثیرگذاری بین روحانیون نفر اول بود، آقای هاشمی قطعاً دومین فرد بعد از آقای منتظری در قم و تهران و بسیاری از شهرها بود… آقای هاشمی درگیری ذهنی و اشتغال اولش مسئله مبارزه بود. برای همین هم پرجنبوجوشتر از دیگران بود و هم دیگران را به کار وامیداشت.» این روحانی انقلابی طی سالهای فعالیت تشکیلاتی و مبارزاتیاش هفت بار بازداشت شده و چهار سال و پنج ماه را در زندان شاه گذرانده است. البته 10 روز پیش از پایان محکومیت سهسالهاش در آذر 1357 از زندان آزاد و به خیل مبارزان با حکومت پهلوی پیوست. در روزهای منتهی به انقلاب، عضو شورای انقلاب بود و در تشکیل کمیته استقبال از امام و تحصن برای بازکردن فرودگاه برای ورود امام نقشآفرینی کرد.
از دیدار با امام تا دوستی با آیتالله خامنهای
اکبر هاشمی رفسنجانی، فرزند حاج میرزاعلی هاشمی بهرمانی و ماه بیبی صفریان است؛ اگرچه این خانواده سید نبودند اما بهدلیل اینکه نام جد پدری آنها حاجهاشم بود به این عنوان شناخته شدهاند. اکبر هاشمی رفسنجانی چهارخواهر و چهار برادر به نامهای طیبه، طاهره، صدیقه، فاطمه، محمود، قاسم، احمد و محمد داشت و پدر و مادر مذهبی و ملاک او بهدلیل مسائل عقیدتی بهویژه کشف حجاب در دوره رضاشاه، زندگی در روستای بهرمان از توابع نوق را به زندگی در شهر ترجیح دادند و معتمد مردم منطقه شدند. در سال 1318 وقتی او تنها پنج سال داشت با وجود اینکه بسیاری از اهل روستا به مدرسه رسمی میرفتند اما او و برادر بزرگترش قاسم به مکتبخانه همان روستا فرستاده شدند. مکتبخانه آسید حبیبالله. به گفته خودش «در تمام این سالها در کنار درس به خانواده در امور کشاورزی، باغداری و دامداری کمک میکردم». سالها گذشت و دیگر مکتبخانه پاسخگوی نیاز او نبود و 14ساله بود که به پیشنهاد پسرعمویش و تلاشهای مصرانه برای راضی کردن پدر راهی قم شد؛ آن هم با کاروانی که مقصدش کربلا بود. در آنجا در خانه «اخوان مرعشی»(سیدمهدی و سیدکاظم) از فضلای قم زندگی کرد. در حوزه قم و در دروس مختلف از درس استادانی مانند آیتالله بروجردی، امام خمینی، آیتالله گلپایگانی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله حائری یزدی، آیتالله نجفی مرعشی، آیتالله منتظری، علامه طباطبایی، آیتالله زاهدی، مشکینی، شهید سعیدی، محسن جهانگیرزاده، سید موسی صدر، محمدی، صالحی نجفآبادی، شبزندهدار بهره برده و هم مباحثه ربانی املشی و تربتی بوده است.
هاشمی رفسنجانی در خاطراتش از جایزهای که آیتالله بروجردی بهدلیل حفظ قرآن و تسلط بر برخی متون داشته، در پایان یکی از جلسات منبر محمدتقی فلسفی گفته است: «ابراز خشنودی کردند و بهعنوان تشویق به حاج محمدحسین دستور دادند که به من شهریه بدهند. مرسوم نبود به طلبهها پیش از رسیدن به شرح لمعه شهریه داده شود».
از همان ابتدا با حضور در «خانه اخوان مرعشی» با «حاجآقا روحالله خمینی» همسایه شد و به گفته او از همانجا شیفته منش او شد و تلاش میکرد با طرح سؤال در مسیر خانه به او نزدیک شود. در این مقطع او با مصطفی خمینی، فرزند ارشد امامخمینی آشنا و دوست میشود و کمکم علاوه بر همسایه به شاگرد امام خمینی نیز تبدیل شد و رابطه نزدیکتری با ایشان پیدا کرد: «در مسیر رفتوآمد، گاهی با امام یا آقا مصطفی همراه میشدیم و ضمن سلام و احوالپرسی سؤالی را مطرح میکردیم… شاید بسیاری از طلبهها برای آشنایی با چهرههای برجسته از همین شیوه استفاده کردهاند». در این دوره در کنار درآمدی که از تبلیغات بهدست میآورد و در کنار شهریه اندکی که بهعنوان طلبه دریافت میکرد بههمراه برادرانش موسسه ماشیننویسی «کانون هنر» را راه میاندازد که دفتری در قم هم داشت. در سال 1329 که رجبعلی منصور، نخستوزیر وقت خواهان بازگشت جنازه رضاشاه از مصر به ایران شد و در مراسم رسمی آن را در قم طواف دادند، هاشمی رفسنجانی هم در کنار برخی دیگر از طلاب دست به اعتراض زد و در این اعتراضها سخنرانیهای نواب صفوی و سیدعبدالحسین واحدی، از اعضای بلندپایه فداییان اسلام را دید و شنید. همین باب آشنایی او با این جریان و این چهرهها شد.
در ادامه همین سالهای حضور او در قم در مدرسه حجتیه در یک حجره کوچک کنار آقایان باهنر، مهدوی کرمانی، نوراللهی، فقیهی و توکلی و برادرانش روزگار میگذراند. او درباره فعالیتش در این بازه زمانی گفته است: «با همکاری شهید باهنر، مرحوم محمدصالحی و آقای مهدوی کرمانی حول محور امام نشریه «مکتب تشیع» را در رقابت با «مکتب اسلام» که اطرافیان آقای شریعتمداری منتشر میکردند، منتشر کردیم.» این نشریه رابطی شد میان این روحانیون با مذهبیهای جبهه ملی، آیتالله طالقانی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی و چهرههایی مانند آیتالله بهشتی و حتی «چهرههای مذهبی فراسوی مرزها». در اولین شماره این نشریه از چهرههایی چون آیتالله طالقانی و علامه طباطبایی، آذری قمی و مکارم شیرازی مطلب منتشر کردند. او همچنین در درس خارج فقه آیتالله محققداماد با «آیتالله سیدعلی خامنهای آشنا شد» و پس از آن در سفری که به عتبات عالیات داشتند آشنایی و روابط آنها به رفاقت بدل شد و تا دههها بعد در سالهای مبارزه با حکومت پهلوی ادامه یافت.
اولین بازداشت
هاشمی رفسنجانی درباره اولین بازداشتش که سالها پیش از شروع نهضت انقلاب بود، چنین گفته است: «اولین بازداشت من احتمالاً اولین بازداشت یک طلبه در مبارزه علیه خانواده پهلوی بود؛ مصادف با سقوط نظام سلطنتی در عراق». او 10 روز محرم در همدان بالای منبر رفت و حکومت ایران را نصیحت و انتقادات تندی را علیه حکومت مطرح کرد. پس از آن در یکی از تیمچههای بازار پس از سخنرانی عاشورا بازداشت شد و «سرهنگ رستگار» او را بازجویی کرد. در نهایت پس از دو شب ماندن در بازداشت و بهشرط ترک همدان او را آزاد کردند.
شروع فعالیت سیاسی در حلقه طلاب طرفدار امام
با توجه به کنارهگیری حوزه از سیاست در دوران زعامت آیتالله بروجردی، چهرههایی مانند هاشمی رفسنجانی در سیاست حضور چندانی نداشتند اما به گفته هاشمی، او هم به «جبهه ملی و شعارهایشان» علاقهمند بود و هم در مورد «فدائیان اسلام حساسیت بیشتری داشت» و در «جلسات یا میتینگ»های آن شرکت میکرد.
در سال 1340، با فوت آیتالله بروجردی، برخی چهرههای مذهبی که امکان قرار گرفتن بهعنوان مرجع جامعالشرایط را داشتهاند، با حلقه طلاب همسو با خود به فعالیتهای گوناگونی پرداختند. در این بین هاشمی رفسنجانی هم در حلقه نزدیکان امام بهمرور وارد جریانهای سیاسی و فعالیتهای سیاسی شد.
در سال 1341، همزمان با انتشار مصوبه ایالتی و ولایتی، اعتراضات به آن از سوی طلاب انجام میگیرد. او دو ماه مقابل انجمنهای ایالتی و ولایتی مشارکت فعال داشت. با توجه به شبکه توزیع مجله «مکتب تشیع» او توانست اعلامیهها و متون اعتراضی را به شکل گستردهای بهدست معترضان برساند که اعتراضات در نهایت به نفع روحانیت پایان یافت. بعد هم که موضوع اصلاحات شاه و انقلاب سفید مطرح شد و هاشمی رفسنجانی هم در کنار یاران دیگر امام و جمع قابلتوجهی از روحانیون و طلاب به آن اعتراض کردند. او در خاطراتش درباره این اتفاق گفته است: «برای کاری به مدرسه مروی رفته بودم که با آقای مطهری صحبت کنم. ایشان به من فرمودند این دفعه مثل گذشته نیست، مبارزه بسیار دشوار است. اینها رفتهاند در جلد اصلاحات». هاشمی تحلیلش از این اتفاق این بود که «رژیم بهدنبال این بود که پایگاه اصلی روحانیت در روستاها و در میان طبقات ضعیف و محروم جامعه است و با گرفتن این پایگاهها روحانیت را ساقط کند.» از طرفی در عید همان سال بهدلیل شهادت امام جعفر صادق(ع) سه مراسم روضه در خانه امام خمینی، آیتالله شریعتمداری و فیضیه قم به میزبانی آیتالله گلپایگانی برگزار میشود. هاشمی رفسنجانی به منزل امام رفته بود و وقتی بهسمت فیضیه رفت متوجه درگیری و کشتهشدن عزاداران شد. اتفاقی که اعتراضها را علنی بهسمت شاه و نه به دولت کشاند.
بازداشت دوم
هاشمی رفسنجانی بههمراه افرادی مانند آیتالله سیدعلی خامنهای (رهبر معظم انقلاب اسلامی)، سیدمحمد خامنهای، محمدتقی مصباح، احمد آذری قمی و… گروهی یازدهنفری تشکیل داده بودند و بهتبع اتفاقات در این روزها منتظر برخورد و بازداشت بودند. پس از این حوادث، حکومت پهلوی برای برخورد با طلاب و روحانیون مسئله سربازگیری را به میان کشید و هر آن کسی را که توانست از این روحانیون بازداشت کرد و بهدلیل عدم رفتن به سربازی به پادگان فرستاد. هاشمی رفسنجانی هم یکی از آنها بود. «عضدی» بازجویش شرط ممانعت از این کار را لو دادن سایر دوستان و اطلاعاتش درباره این مبارزان عنوان کرد؛ که او به پادگان میرود و در میان سربازان شروع به تبلیغ دیدگاههای امام میکند. رفسنجانی در مرخصی سربازی به دیدار با امام میرود و به ایشان از نیاز به حضور طلاب در پادگانها میگوید؛ «موافقت امام خمینی(ره) را هم بهدست آورد که ممکن بود تحتفشار باشد که امتیازی برای این سربازها بگیرد.» هاشمی در همه روزهایی که حوادث خرداد 42 بهوقوع پیوست در پادگان بود اما بالاخره اواخر خرداد از پادگان فرار کرد. از اینجا به بعد بهعنوان یک سرباز فراری بهصورت کمتر علنی به فعالیت مبارزاتی پرداخت.
شروع دوباره فعالیت در کنار امام
خبر احیای کاپیتولاسیون و انتقاداتی که مطرح میشد، امام خمینی را بر آن داشت که هاشمی را مسئول بررسی مصوبه قانون کاپیتولاسیون کند تا نتیجه را به او برساند. هاشمی هم اطلاعات آن را آماده و در اختیار امام گذاشت و امام خمینی(ره) در سخنرانی تندی علیه کاپیتولاسیون موضع گرفت: «ما زیر چکمه آمریکا برویم چون ملت ضعیفی هستیم؟». امام اعلامیههایی هم علیه کاپیتولاسیون آماده، و تأکید کرد چون بازداشت میشود اعلامیه سریع منتشر شود که مردم در جریان قرار بگیرند.
بازداشت سوم
در روزهای مبارزاتی پس از 15 خرداد 42 هاشمی رفسنجانی و آیتالله بهشتی به خواست امام با موتلفه اسلامی برای مسائل فقهی و شرعی ارتباط داشتند. همین هم موجب شد که وقتی حسنعلی منصور در 11 بهمن 1343 از سوی شاخه نظامی موتلفه اسلامی ترور شد، انگشت اتهام صدور فتوا و تهیه اسلحه آنها توسط هاشمی و بهشتی به سمتشان گرفته شود (البته هاشمی بعدتر هر دو را رد میکند). همان زمان با رد این ادعا بهشتی هم برای فاصله گرفتن از فضای سیاسی ایران به هامبورگ آلمان میرود. در سالگرد حمله به فیضیه، هاشمی که بهعنوان یکی از چهرههای تحریککننده معرفی شده بود، بازداشت میشود. او به زندان قزلقلعه تهران برده شد و از 14 اسفند بازجوییها آغاز میشود. خودش گفته است: «شکنجههای اولیه سختترین شکنجههای من در تمام مدت زندانی شدنم بوده است.» اصرار داشتند او را به ترور منصور، برنامهریزی برای ترور شاه و چند چیز دیگر متهم کنند و بهشدت شکنجه میکردند. ساواک اجازه رهاییاش را با وجود وساطت برخی علما نداد. هاشمی تا نیمه تیر 44 در زندان ماند. پس از زندان، امام در تبعید و وضعیت موتلفه هم بسیار بد بود اما او بههمراه باهنر بهدنبال شکلدهی دوباره فعالیت تشکیلاتی میرود. آنها باز هم گروه 11 نفره را بهراه انداختند که در سال 45 در کتابخانه آذری قمی کشف شد و همه اعضا تحت تعقیب قرار گرفتند. آیتالله منتظری، آذری قمی و ربانی شیرازی بازداشت و قدوسی در خانه بازجویی میشد. بنابراین بقیه، زندگی مخفیانه در پیش گرفتند. هاشمی و آیتالله خامنهای به تهران آمدند و در خیابان ایران خانهای اجاره کردند. در خاطرات هاشمی(دوران مبارزه) آمده است: «طبقه اول در اختیار آقای هاشمی و طبقه دوم در اختیار آیتالله خامنهای بود و سهم اجاره طبقه دوم 200 تومان از 420 تومان بود.» در همین سال کار روی کتابی درباره امیرکبیر را آغاز کرد و با همکاری بازاریها و تعدادی از مبارزان، مدرسه رفاه و بعد بنیاد فرهنگی رفاه را تأسیس کرد. در این بین محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر مسئول سامان بخشیدن به مدرسه شدند. مدیریت مدرسه به پوران بازرگان، همسر لطفالله میثمی داده شد. او در کنار این فعالیتها به روضههای هفتگی در انتقاد از اوضاع مملکت و بانکها میپرداخت. با برخی بازاریان جلسات هفتگی داشت و در جلسات کانون نشر حقایق علوی، مکتب هدایت و مکتب جعفری و جلسه لباسفروشها شرکت میکرد.
بازداشت چهارم
یک سال بعد در سال 1345 هم که سال تاجگذاری فرح پهلوی بود اعلامیهای نوشت به نام «عزایی به نام جشن» که محمود دعایی آن را چاپ و مصطفی میرخانی و جعفری اصفهانی آن را توزیع کردند. با دستگیری این دو، نویسنده اعلامیه هم مشخص شد. 12 آبان 1346 چند مأمور به خانه آمدند و او را «مؤدبانه» بردند. 20 آبان 46 به زندان قزلقلعه تهران برده شد. 13 آذر 46 در زندان بود اما نامش در میان روحانیونی که منبر ماه رمضان برایشان ممنوع اعلام شده بود، وجود داشت. 20 آذر 46 به زندان قصر منتقل شد. آنجا کمون تودهایها، از اعضای حزب توده که اتاقهای مجزا داشتند، دستگیرشدگان 15 خرداد، بخشی از اعضای موتلفه، برخی از اعضای نهضت آزادی و برخی دیگر حضور داشتند. حبس او در مجموع حدود 90 روز طول کشید چون مسئله چندان جدی نبود. 17 بهمن 1346 از زندان آزاد شد. پس از آزادی برنامهای برای تربیت افراد انقلابی و کمک به ممنوعالمنبرها انجام داد و دو سال بعد با شروع بحث «ولایتفقیه» توسط امام در نجف، او و عبدالمجید معادیخواه و سعیدی بهدنبال تکثیر این دروس آنها را از رادیو پیاده و منتشر کردند. همان زمان بار دیگر به ساواک احضار و ممنوعالمنبر میشود. چندی بعد در کنار نقشآفرینیهای بسیار در مبارزات و تربیت نیروها با اعلام موجودیت سازمان مجاهدین خلق، هاشمی هم مثل سیداحمد خمینی، آقایان منتظری، طالقانی و مطهری و بسیاری دیگر از امام خواست، از آنها حمایت کند. در کتاب دوران مبارزه هاشمی رفسنجانی آمده است: «هاشمی در نامهای که بهوسیله صادق قطبزاده در فرانسه نزد امام فرستاده بود، از امام خواسته بود از آنها حمایت کند اما امام نظرات هیچکدام را نپذیرفته بود.»
بازداشت پنجم
در سال 1350 همزمان با خبر برگزاری جشنهای 2500 ساله بسیاری از روحانیون بازداشت شدند تا اعتراضی صورت نگیرد. اکبر هاشمی یکی از آنها بود. یک هفته قبل از آغاز جشنها بازداشت و روانه قزلقلعه شد. در زندان متوجه شد دلیل بازداشتش نامهنگاری با امام بوده است. به گفته او «بازجوییها آغاز شد اما شکنجهها بهسختی شکنجههای سال 43 نبود.» دو ماه را در انفرادی با حفظ قرآن گذراند و «در ماه رمضان هنگام افطار در همان سلول انفرادی برای سلولهای دیگر سخنرانی میکرد. بعد از چند روز متوجه شدند و فردایش با مشت و لگد به جانش افتادند.» بعد به بند عمومی رفت و در آنجا با برخی اعضای سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و با دیدن رفتار و منش آنها نگاه مثبتی به آنها پیدا کرد و بعد از آزادی در کنار برخی همراهان تصمیم گرفت تشکیلات جدیدی ایجاد نکنند و مانع گرایش جوانها به آنها نشوند. در این دوره عفت مرعشی، همسر هاشمی وقتی باخبر شد که امام موسی صدر قرار دیدار با شاه برای وساطت زندانیان و جلوگیری از اعدام کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق دارد، از برادر او خواسته بود برای هاشمی هم وساطت کند؛ وساطتی که درباره اعضای مرکزی سازمان بینتیجه بود و آنها اعدام شدند. البته هاشمی هم اسفند آن سال به زندان عشرتآباد منتقل شد اما با گذشت چند ماه از زندان آزاد شد.
بازداشت ششم
یک سال بعد هاشمی رفسنجانی با وجود مراقبتها و توجه به وضعیت مراودات و فعالیتهای انقلابی بار دیگر اینبار در رفسنجان بازداشت شد. او برای ساواک جا انداخته بود که تنها فعالیت سیاسیاش ارتباط با برخی سفارتخانههای عربی برای جمعآوری کمک به فلسطینیان است و کار دیگری نمیکند. ساواک او را تحت نظر داشت اما چیزی دستگیرش نمیشد. در نهایت علت بازداشتش حضور همسرش در تحصن اعتراضی خانواده زندانیان در منزل آیتالله شریعتمداری عنوان شد. البته با این ادعا که تحصن را هاشمی راه انداخته است. او شش شهریور بازداشت و 19 مهر آزاد شد اما بار دیگر ممنوعالمنبر میشود. همان زمان دادگاهش برگزار و به هفت ماه حبس محکوم شد اما چون پیش از حبس آن دوره را گذرانده بود هفتم اردیبهشت 52 آزاد شد. همان سال مشتاق رفتن به خارج از کشور شد. بر اساس کتابش «گزارش محمدعلی رجایی از مبارزههای خارج از کشور ترغیبش کرد خودش وضعیت را از نزدیک ببیند. به ترکیه و سپس بلژیک رفت و از آنجا زمینی به آلمان، فرانسه، هلند، سوئد، انگلستان و ایتالیا رفت. سفر اول به اروپا برای شناسایی بهمنظور راهاندازی تشکیلاتی در خارج از کشور بود. در این سفرها با ابوالحسن بنیصدر، صادق قطبزاده، حسین باقرزاده، صادق طباطبایی و حسین طارمی دیدار کرد. پس از بازگشت از اروپا به ترکیه و بعد به روسیه و لبنان رفت. در لبنان با امام موسی صدر و یاسر عرفات دیدار کرد.»
هفتمین بازداشت
هاشمی رفسنجانی در سال 54 با ابوالفضل تولیت، که میخواست ثروتش را وقف کند، هیئتمدیرهای راه انداخت که ثروت او وقف مبارزه شود. مهدی بازرگان و محمدجواد باهنر، یدالله سحابی و احمد صدر حاج سیدجوادی اعضای دیگر هیئتمدیره بودند. پول را با تصمیم هیئتمدیره برای کمک به مبارزه داخل و خارج ایران به کار میگرفتند. تقریباً همه گروههای مبارزاتی از این اموال استفاده میکردند اما در سال 54 هاشمی وقتی متوجه تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق میشود مانع کمک به سازمان میشود. او گفته است: «با بهرام آرام از سران سازمان در شرایطی خطرناک دیدار کردم که او را از اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی منصرف کنم اما بحث فایدهای نداشت.» خرداد 1354 برای توجیه گروههای خارج از کشور درباره گرایش مارکسیستی سازمان و جلوگیری از اعلام موضع مارکسیستی از سوی برخی اعضای خارج از کشور و امکان حمایت بیشترش از فعالیتها از محل ثروت تولیت، به کشورهای منطقه، اروپا و آمریکا سفر کرد. سپس خانواده را به ایران فرستاد و خودش به سوریه رفت که مقدمات سفر به عراق و دیدار امام را مهیا کند. بازگشت از این سفر موجب ضبط گذرنامهاش شد و 10 روز بعد از بازگشت از سفر بازداشت شد. هاشمی را بر اساس اعترافات «وحید افراخته» و «مهدی غیوران» که ملاقات با بهرام آرام در خانه او انجام شده بود، بازداشت کردند و بهدنبال گرفتن اعتراف برای مبارزه مسلحانه بودند. او درباره این دوره بازداشت گفته است: «با استفاده از حافظه و با وجود شکنجهها در انفرادی و بدون استفاده از قلم و کاغذ و قرآن، طرح تفسیر قرآن را آغاز کردم. پیش از پایان انفرادی در ذهن کلی ایده را پرورانده بودم و با رفتن به بند عمومی شرایط مهیاتر شد. همسرش بعدتر در ملاقاتها دفاتر خالی میآورد و فیشبرداریها را با خود میبرد. سرانجام 22 دفتر پر شد.»
آزادی از زندان
سال 56 از کمیته مشترک ضدخرابکاری به زندان اوین برده شد و در بندی بود که به بند علما معروف شده بود و با آیاتعظام طالقانی و منتظری، مهدی عراقی، مهدوی کنی و… همبند شده بود. بهمحض حضور در زندان فتوای حرمت مراوده با مارکسیستها را امضا کرد و بحثها در این میان داغ و داغتر شد. تیرماه دادگاه او برگزار و به شش سال حبس محکوم شد. تقاضای تجدیدنظر کرد و پرونده دوباره به دادگاه برگشت. در نهایت حکمش به سه سال کاهش پیدا کرد.
با روی کار آمدن کارتر در امریکا و گرایش به ایجاد فضای باز، گروههایی از صلیب سرخ هم به زندانهای ایران برای بررسی رفتار با زندانیان آمدند. او، لاهوتی و منتظری بیش از دیگران شکنجه میشدند و همین موجب شد که او را هم بخواهند با تغییر مکان از چشم گروهها دور کنند. اما در نهایت هم 10 روز پیش از پایان محکومیتش مشمول عفو عمومی شد و به خیل مبارزان با حکومت پهلوی پیوست. در روزهای منتهی به انقلاب، عضو شورای انقلاب از سوی امام بود و متن نخستوزیری مهدی بازرگان را قرائت کرد. در تشکیل کمیته استقبال از امام و تحصن برای باز کردن فرودگاه برای ورود امام نقشآفرینی کرد.
سخن آخر
هاشمی رفسنجانی بهعنوان چهره برجسته انقلاب و نزدیک به امام در هر منصبی که قرار گرفت وزن و موقعیت خاصی به آن داد؛ چه آنجاکه رئیس مجلس بود و چه آنجاکه رئیسجمهوری، نایبرئیس مجلس خبرگان یا رئیس هیئت مؤسس و هیئتامنای دانشگاه آزاد شد. چه آنجاکه با رایزنیاش مجوز مجمع تشخیص مصلحت را از امام گرفت و رئیس آن بود. حضور او در بسیاری از حوادث انقلاب پررنگ است. اگرچه در سالهای پس از 88 با موضعی که نسبت به اتفاقات گرفت نقش او کمرنگ شد اما بیتردید از تأثیرگذارترینها و تعیینکنندهترین چهرههای انقلاب بوده است. هاشمی در 19 دیماه 1395 در حال شنا در استخر کوشک متعلق به مجمع تشخیص مصلحت نظام واقع در نزدیکی مجموعه سعدآباد دچار عارضه قلبی شد. هاشمی هم زندانش در قصر و هم مرگش در مکانی همنام با آن رقم خورد. اگرچه بعضی از اعضای خانواده شان هنوز هم مرگ طبیعی او را قبول نکردهاند.