امروزه بزرگترین مشکلات در امور جهانی توسط انجمنهای کشورهایی تجربه میشود که استراتژی خود را بر حفظ نظم موجود ساختهاند. در غرب این اتحادیه، اتحادیهی اروپا و در شرق بلوک اقتصادی ASEAN است. در هر دو مورد، اصل سازماندهی این گروهها و فلسفهی آنها اجازهی نگرش تجدید نظر طلبانه پر انرژی به نظم بینالمللی را نمیدهد و منجر به تلاش برای حفظ وضعیت موجودی میشود که دیگر هیچ کس به آن نیاز ندارد.
به گزارش نبأخبر،سه نوع رفتار در قدرتهای بزرگ وجود دارد: قدرتهای انقلابی، قدرتهای تجدید نظرطلبانه و قدرتهای ثابت و دائمی. قدرتهای انقلابی با از دست دادن حاکمیت مطلق خود تنبیه شدند و قدرتهای ثابت اگر چه باقی ماندند اما شکست خوردند اما قدرتهایی که رفتار تجدید نظر طلبانهای در پیش گرفتند؛ پیروزمندانه ظاهر شدند.
تیموتی بورداچف، مدیر برنامه باشگاه والدای در مقاله ای برای این اندیشکده نوشت: تضاد اصلی سیاست بینالملل در زمان ما بیشتر از اینکه ذاتی باشد ماهیت روشی دارد. خیلی سخت میشود قدرتی را پیدا کرد که به قوانین بازی دورهی تاریخی گذشته رضایت دهد. اگر چنین بازیگرانی در صفحهی سیاست جهانی وجود داشته باشند پس نفوذ و قدرتشان بر سرنوشت بشریت و حتی بر سرنوشت خودشان در حال کاهش است. قربانیان تجدید نظر طلبی عمومی، قدرتهایی هستند که برای تضمین منافع خود، استراتژی خود را مبتنی بر روشهای ایستا ساخته اند. اکنون این قدرتها اول از همه کشورهای اروپایی هستند که در اتحادیهی اروپا گروهبندی شدند و اکثر کشورهای آسیای جنوب شرقی که در جامعهی ASEAN متحد شده اند هم در همین دسته قرار میگیرند. نمیشود به راحتی گفت که چه کسی بیشترین سود را خواهد برد. احتمال دارد حتی دنبال کنندگان جدی سیاست جهانی هم نتوانند این مساله را تشخیص دهند. احتمالا تجدید نظر طلبی محتوای اصلی فرآیند تاریخی در روابط بینالملل است.
بهتر است قبل از تببین ماهیت تضاد فکری و عملی در حال ظهور، کمی مساله را شفافتر کنیم. علم روابط بینالملل سه نوع رفتار اساسی دولتها را در رابطه با نظم بینالمللی موجود مشخص میکند: قدرتهای دارای وضعیت ثابت و دائمی، قدرتهای تجدید نظر طلب و قدرتهای انقلابی. با آوردن یک مثال از وضعیت آغاز جنگ جهانی دوم، راحتتر میشود این سه نوع رفتار را توضیح داد. در آن زمان قدرتهای وضع موجود فاتحان اصلی جنگجهانی اول یعنی بریتانیای کبیر و فرانسه بودند که از نظم موجود هم رضایت کامل داشتند. اول از همه در آن زمان رفتار تجدید نظرطلبانه ویژگی آمریکایی بود که به فاتحان جنگ جهانی اول تعلق داشت اما قصد داشت به هزینهی اروپاییها منافع بیشتری به دست بیاورد. در این مثال، نگرش انقلابی به نظم بینالملل توسط آلمان و ژاپن دنبال شد که میخواستند نظم موجود را کاملا از بین ببرند و نگرش جدیدی بسازند که منافع و تواناییهای عظیم آنها را برآورده کند. طبقهبندی اتحاد جماهیر شوروی در هر یک از این دستهها دشوار است، اما رفتار او در آن دوران به احتمال زیاد تجدیدنظر طلبانه بود تا اینکه بخواهد در جهت نابود کردن کامل نظم موجود گام بردارد.
امروزه پیدا کردن دولتی بزرگ یا متوسطی که مثل دوران جنگ جهانی دوم هدفش را نابودی کامل نظم جهانی قرار داده باشد؛ غیر ممکن است. اولا هیچ یک از قدرتهای بزرگ تا آنجا که به منافع و ارزشهای اساسیاش مربوط میشود کاملا تحقیر نشده است. چه بخواهیم چه نخواهیم، جنگ جهانی دوم به وضعیتی منجر شد که هیچ یک از بازیگران اصلی از بازی تصمیمگیریهای بزرگ بیرون رانده نشدند. کسانی که در سال ۱۹۳۹ شیوهی انقلابی در پیش گرفتند با از دست دادن مطلق حاکمیت خود تنبیه شدند. مشکل تحقیرشدگی آنها به طور رادیکالی حل شد. همانطور که بردههای دنیای باستان نمیتوانستند توقع محترم شمرده شدن حقوقشان را داشته باشند ژاپن و آلمان نیز نمیتوانستند اعتراض کنند که چرا منافعشان تابع ملاحظات استراتژیک قدرتهای بزرگ دیگر قرار میگیرد. بعد از ۱۹۴۵ آنها دولتهای کاملا مستقل نبودند و قوانین متفاوتی در مورد آنها اعمال شد.
دوم، این واقعیت که چندین قدرت بزرگ دارای سلاح هستهای هستند هر گونه تلاش برای سازماندهی یک حملهی تمام عیار علیه نظم یا وضعیتی را که یک قدرت بزرگ دیگر از آن حمایت میکند؛ بیهوده و ناکارآمد میسازد. حتی اگر کشوری مثل هند دیوانه شود و تصمیم بگیرد که با رهبران جهان مدرن مبارزه کند به سختی میتواند مبارزهی خود را برای مدت زمان طولانی ادامه دهد. در عین حال، خود قدرتهای هستهای پیشرو و همچنین بازیگران متوسط منطقهای از نظم موجود کاملا راضی نیستند. آنها در تلاش برای ویرایش آن هستند و بر همین اساس تجدید نظر طلب اند. از دیدگاه آمریکا نظم بینالمللی موجود به اندازهی کافی خوب نیست چرا که قوانین رسمی قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا را منعکس نمیکند. از نمونههای اخیر تجدیدنظر طلبی آمریکایی، بحث در مورد نیاز به ایجاد « نظم جهانی مبتنی بر قوانین» بسیار مرتبط به نظر میرسد. در این مورد، تجدید نظر طلبی عبارت است از انکار واقعی منشور ملل متحد و سایر اسناد جهانی به عنوان مبنای حقوقی روابط بین دولتها و حل و فصل موقعیتهای بحث برانگیز. پیش از این آمریکا، با جذب برخی از متحدان تلاش کرده بود تا سیستم قوانین هنجارهای موجود را مورد بازنگری قرار دهد: بمباران یوگسلاوی در سال ۱۹۹۹، تهاجم به عراق در سال ۲۰۰۳، در واقع تمامی مداخلات نظامی آمریکا در دور زدن تصمیمات سازمان ملل یا مغایر با مجمع عمومی سازمان ملل،مرتبط با همین بازنگری است.
تجدید نظر طلبی قدرتهایی مثل چین و روسیه نیز به همین اندازه آشکار است. بازنگری این دو کشور تا جنبههایی از نظم مدرن که برای تامین منافع آمریکا و متحدان اروپاییاش طراحی شده است؛ گسترش مییابد: سیستم سازمان ملل، نهادهای مالی و اقتصادی بینالمللی و قواعد پذیرفته شده بازی در زمینهی جهانی و امنیت منطقهای.
روسیه در عین حال نسبت به هم پیمان چینی خود در موقعیتی سودمندتری قرار دارد زیرا مسالهی این کشور عدم کنترل بخشی از قلمرو مستقل خود نیست. در حالی که مسکو آشکارا از نظم جهانی موجود ناراضی است، اما به دنبال تغییر آن و حرکت آن به سمتی است که امنیت منافع توسعهی روسیه، بهتر تضمین شود. در سطح منطقهای، نمونههای بارز رفتار تجدیدنظر طلبانه ترکیه مدرن، ایران، عربستان سعودی، جمهوری آفریقای جنوبی، الجزایر، کشورهای کوچک آفریقایی پس از فرانسه یا آذربایجان در اتحاد جماهیر شوروی سابق، کرهی شمالی و برزیل هستند. همهی این کشورها برای اصلاح عناصر خاص و مهم نظم بینالملل در سطح محلی یا جهانی تلاش میکنند، یعنی به هر طریقی سعی در بازنگری آن دارند. به طور کلی، مسالهی اهمیت جنوب جهانی در امور جهانی ماهیت تجدیدنظر طلبانه دارد، زیرا شامل بازنگری و اصلاح قواعد بازی در صحنهی جهانی به نفع منافع گروه خاصی از دولتها است که قبلا منابع داخلی و خارجی برای اعتراض به وضع موجود را در اختیار نداشتند. در کل به تعبیر هنری کیسینجر، میتوان گفت که تجدیدنظرطلبی در دنیای مدرن ماهیتی ماهوی ندارد، بلکه ماهیتی روشی دارد: موضوع این نیست که یک قدرت بخواهد به برخی تغییرات خاص به نفع خود دست یابد، بلکه در اصل خواهان تغییرات است.
تجربهی تاریخی تایید میکند که تجدید نظر طلبها همیشه پیروزمندانه ظاهر میشوند در حالی که انقلابیون افتخارات پس از مرگ را دریافت می کنند و قدرتهای دائمی زنده میمانند اما در بازی شکست میخورند. جنگ سی ساله در اروپا توسط فرانسه و سوئد برنده شد که به دنبال نابودی مخالفان خود نبودند، بلکه فقط میخواستند قدرت خود را به نفع خود محدود کنند. مشخص شد که پروتستانهای آلمان بیشترین آسیب را دیدهاند و امپراتوری هابسبورگ و اسپانیا که وضعیت قبلی خود را حفظ کرده بودند؛ زنده ماندند اگر چه به طرز قابل توجهی تضعیف شدند. فرانسه انقلابی ناپلئون بناپارت خود را فدای ظهور نسخهی جدیدی از نظم جهانی کرد. آلمان و ژاپن شکست خوردند تا راه را برای آمریکا و شوروی هموار کنند. شوروی پس از اینکه شروع به حفظ موقعیت دائمی خود در میدانهای جنگ جهانی دوم کرد، خود را در مسیر انقراض یافت. اصلاح طلبان چینی در دههی ۱۹۷۰ میراث انقلابی مائو تسه یونگ را بازنگری کردند و پیروز شدند.
امروزه بزرگترین مشکلات در امور جهانی توسط انجمنهای کشورهایی تجربه میشود که استراتژی خود را بر حفظ نظم موجود ساختهاند. در غرب این اتحادیه، اتحادیهی اروپا و در شرق بلوک اقتصادی ASEAN است. در هر دو مورد، اصل سازماندهی این گروهها و فلسفهی آنها اجازهی نگرش تجدید نظر طلبانه پر انرژی به نظم بینالمللی را نمیدهد و منجر به تلاش برای حفظ وضعیت موجودی میشود که دیگر هیچ کس به آن نیاز ندارد. بنابراین، سرنوشت و جایگاه این دو انجمن همچنین کشورهایی که در استراتژی ملی خود به آنها تکیه کردهاند، اکنون بیشترین نگرانی را ایجاد کرده است.
با این حال، دلیلی نداریم که فکر کنیم تغییرات در حال وقوع در جهان سریع و چشمگیر خواهد بود- تجدید نظر طلبی طبیعتا متضمن حرکات ناگهانی نیست. ما میبینیم که روسیه و آمریکا در مورد احتمال تشدید اختلافات خود در شرق اروپا چقدر محتاط هستند. چین و آمریکا نیز خویشتن داری جدی نشان میدهند و به طرز ماهرانهای اختلافات خود را بدون درگیری مستقیم حل میکنند. این واقعیت که جان هزاران انسان بهای تجدید نظر طلبی عمومی میشود یک تراژدی بزرگ است. اما در شرایطی که یک درگیری بزرگ غیر ممکن و غیر منطقی است و تضادهای بین بسیاری از قدرتها با هدف بازنگری نظم بینالمللی زیاد است، اجتناب از این خسارات بسیار دشوار خواهد بود.